تنهایی همه جوره غم انگیز است
جمعه, ۲ مرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۱۹ ب.ظ
چهار پنج روز قبل از بهار در روزهای خلوت دانشگاه همدیگر را دیده بودیم. وقت ناهار من بودم و او دور یک میز و دو مرد دیگر، هرکدام در میزهایی جداگانه. نیمرخ مردها را میدیدم که خم شده بودند روی ظرف غذایشان؛ بدون اینکه فرضا نیم نگاهی به گوشی موبایلشان داشته باشند یا اطراف را تماشا کنند یا موسیقی گوش دهند یا روزنامه ای بخوانند، بی هیچ حرکت اضافه ای در هاله ای از سکوت، سرگرم بودند. ما دوتا کمی دورتر از آنها کنار پنجره نشسته بودیم کنار هم و ساندویچ های نسبتا افتضاحمان را گاز میزدیم. لابلای حرف هایش گفته بود که تنهایی غذا خوردن غم انگیز است...
واکنشم چه بود؟ یادم نیست...
دستش را گرفته بودم شاید، یا لبخند زده بودم به چشم هایش، یا دست برده بودم لای موهایش. یادم نیست...
- ۹۴/۰۵/۰۲