بوی سیب میدهی دختر :)

هفت سال در بلاگفا نوشتم. بقیه اش را اینجا از سر میگیرم

اینستاگرام من : mahi.hashemi

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

رونوشت به خیلی‌ها

يكشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۸، ۰۵:۵۳ ب.ظ

خدای بزرگ و خوب و مهربانم

اگر تا لحظه دمیدن سور اسرافیل هم به ما پول و ثروت ندادی، عیبی ندارد. فقط بیا و جان عزیزت هرکسی را که برای اعطای مال و منال انتخاب کردی، کمی درک و شعور هم به او بده.

ثروتمندهای بیشعور پدرمان را درآوردند به مولا!

  • ماهی

در باب معلم بودن

سه شنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۸، ۱۲:۲۰ ق.ظ

معلم بودن عجیب است و حساس و شیرین و سخت؛ خیلی سخت. سخت نه از آن جهت که جسمت را خسته و فرسوده کند، که می‌کند. بلکه از آن سخت‌هایی که تمام قلب و روحت را می‌گیرد. امسال سی و چهار نفرند. پارسال سی و دوتا بودند. همگی پسر و همگی ده ساله. ده ساله‌هایی که اغلبشان دوستم دارند؛ عمیقا دوستم دارند و این را می‌فهمم و حس می‌کنم و کیف می‌کنم. 
پسرهای پارسالم را می‌بینم که هر زنگ تفریح، بدون استثنا، به پشت در کلاسم می‌آیند، سلام می‌کنند، دست می‌دهند، کتاب‌های دستم را، لیوان خالی چایم را، کیفم را تا پایین می‌برند و چند نفرشان حتی پشت پنجره دفتر آنقدر منتظر می‌مانند تا نگاهشان کنم، برایشان دست تکان دهم و آنوقت بروند پی بازی. 
صداهای ده‌ساله‌ای را از پشت سرم می‌شنوم که هربار وارد حیاط می‌شوم یا در راه خانه هستم، خانومِ هاشمی گویان لبخند می‌زنند.
به رازهای کوچک پسرهایی گوش می‌دهم که انگار تنها دیوار امن اطرافشان من باشم. جوری تکیه می‌دهند و حرف می‌زنند که می‌ترسم مبادا کم باشم یا بد باشم یا آنچه باشم که نباید.
امروز که در کلاس علوم فرفره درست می‌کردیم، همگی خنده بودند و شوق یادگیری. زنگ که خورد یک کدامشان گوشه کلاس ایستاده بود. صبر کرد کلاس خالی شود. بعد با یک ظرف کوچک پشمک آمد سمتم. گفت که ممنون است فرفره درست کردن را یادش دادم. بعد ظرف پشمکش را گرفت سمتم و خواست که بردارم. همینطور که پشمک در دهانم آب می‌شد گفت که خوراکی‌های خوشمزه‌اش را به مدرسه نمی‌آورد چون مجبور است با بچه‌ها شریک شود. پشمک را هم فقط برای این آورده که با من بخورد و آن وقت بود که شیرینی پشمک رفتم زیر پوستم و جاری شد در رگ‌هایم و یادم آمد چقدر خوشبختم که معلمم. معلم شصت و شش پسر ده ساله...

  • ماهی