بوی سیب میدهی دختر :)

هفت سال در بلاگفا نوشتم. بقیه اش را اینجا از سر میگیرم

اینستاگرام من : mahi.hashemi

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۵ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

تو خوبی و من هم خوبم

سه شنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۸، ۱۲:۰۵ ب.ظ

قبل از ازدواج یکی از ترس‌هایم پرجمعیت بودن خانواده همسرم بود. برای منی که چندان حوصله رفت و آمدهای خانوادگی را نداشتم، ورود به خانواده‌ای با پنج خواهر و برادر کمی ترسناک بنظر می‌رسید. ترسم از این بود که بیفتم در چرخه مهمانی‌ها و دورهمی‌های خانوادگی و مولودی‌ها و روضه‌های زنانه که با توجه به فضای مذهبی خانواده‌اش، چندان دور از ذهن بنظر نمی‌رسید. می‌ترسیدم صبرم تمام شود یا مجبور شوم آنی باشم که نیستم، که دوست ندارم باشم. 
اینطور نشد ولی؛ اصلا و ابدا. به مادرش فکر می‌کنم و شکل رابطه‌ صمیمی و محترمانه‌ام با او. به اینکه دوستش دارم و دوستم دارد و علیرغم تمام تفاوت‌های فکری و مذهبی‌مان هربار که پیش هم هستیم، حرف داریم و خسته نمی‌شویم. به رابطه‌ام با خواهرهایش که چقدر عزیزند برایم و گاهی جای خالی خواهر را برایم پر می‌کنند. به اینکه چقدر شکل رابطه‌ام با خانواده‌اش را دوست دارم؛ همین شکل آرام و پر احترام و صمیمی و دوست‌داشتنی را. به اینکه همدیگر را دوست داریم و تمام تفاوت‌هایمان را می‌بینیم و درک می‌کنیم و می‌پذیریم. کلید آرامش همین نیست مگر؟ پذیرش...

  • ماهی

ای نور هر دو دیده

دوشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۸، ۰۷:۰۲ ق.ظ

وقت‌هایی که مریض است، خانه‌مان نور ندارد. هوا ندارد. کوچک است. تنگ است. آدم را خفه می‌کند...

  • ماهی

شُکر

يكشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۸، ۰۶:۰۸ ب.ظ

تقریبا شش ماه پیش آبله‌مرغان شدیدی گرفتم. تمام صورت و بدنم پر شد از آبله‌های چرکین. به حدی سخت و دردناک بود که تا دو هفته نمی‌توانستم صورتم را بشویم. حمام می‌رفتم. موهایم را میشستم. آب روی صورت و بدنم می‌ریختم اما نمی‌توانستم روی آن دست بکشم. تا دو هفته تمام صورت و بدنم فقط آب دید و شسته نشد. بماند که چه وضعیت چرکی بود و چقدر از خودم بدم می‌آمد. چیزی که می‌خواهم بگویم اشتیاق و دلتنگی زیادم برای دست کشیدن به پوست صورتم بود. دلم لک زده بود که بتوانم آب بریزم روی صورتم و دست بکشم روی آن، بی آنکه بترسم آبله‌ای بترکد یا کنده شود. امروز صبح که آرایش دیشب را از صورتم می‌شستم یاد آن روزها افتادم. یاد این لذت ساده‌ای که دو هفته تمام نداشتمش و خب...خدا را شکر کردم که می‌توانم صورتم را بشویم. همینقدر ساده...

  • ماهی

انسان

يكشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۸، ۰۵:۱۷ ب.ظ

در راه بازگشت از مدرسه بودم. روبروی میوه‌فروشی ایستادم تا میوه بخرم. کمی تعلل کردم. بعد دیدم حوصله ندارم کیسه‌های میوه به دست سوار اتوبوس شوم. گوشی را درآوردم تا به محمد پیام بدهم که یادش نرود میوه بخرد. تا خواستم پیام را بنویسم، دیلینگ دیلینگ دیلینگ... صدتا نوتیفیکیشن از تلگرام و اینستاگرام آمد. اولش خوشحال شدم اما بعد خشمگین و غمگین به این فکر کردم که ای خاک بر سرت بشر که طبیعی‌ترین حقت را می‌گیرند و بعد که آن را، نصفه و نیمه، با خواری و خفت، تحویلت می‌دهند به غیرطبیعی‌ترین شیوه واکنش نشان می‌دهی. شادی؟ آن هم برای این؟

ای خاک بر سرت بشر...

  • ماهی

وفاداری

شنبه, ۲ آذر ۱۳۹۸، ۰۷:۱۱ ب.ظ

اینستاگرام و تلگرام شبیه معشوقه‌هایی بودند که به هوای رنگ و لعابشان دلبر ساده و آرام روزهای دورمان را رها کردیم و چپیدیم ور دل آنها. حالا که رهایمان کردند و تنها شدیم، حالا که هیچ جایی جایمان نیست، برگشتیم و آن دلبر ساده و آرام آغوشش برایمان باز است؛ درست در روزهایی که هیچ جایی جایمان نیست.

وبلاگ عزیزم؛ دلبر ساده و آرام روزهای دورم...

  • ماهی