بوی سیب میدهی دختر :)

هفت سال در بلاگفا نوشتم. بقیه اش را اینجا از سر میگیرم

اینستاگرام من : mahi.hashemi

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۹ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

یه وقت بد نباشه...

جمعه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۵۰ ب.ظ

پارسال همین موقع ها بود که جماعتی آمدند و دیش ماهواره ما را پرت کردند پایین. ما پرروتر از این حرف ها بودیم. داوود را خبر کردیم. داوود مرد نسبتا جوانیست که شغلش نصب و راه اندازی ماهواره است. شلوار جین گشاد میپوشد و بوی عطر تندش بعد از هربار آمدنش به خانه تا نیم ساعت با ماست. شناخت من از داوود محدود میشود به شنیدن صدایش و تماشای پس کله و بطور کلی نمای پشتش. با این شناخت سطحی میتوانم بگویم که داوود را نمیشود دوست داشت. در حقیقت نسبت تنفر از داوود به دوست داشتنش عددیست بسیار بزرگتر از یک؛ چیزی در حدود هفتاد. و از آنجاییکه تمامی خوانندگان این وبلاگ همچون من پایه ریاضی قوی ندارند، تصریح میکنم که احتمال اینکه از داوود خوشتان بیاید هفتاد برابر کمتر از احتمال این است که با دیدنش دلتان آشوب شود. بعبارت ساده تر داوود آدم نچسبی است!

داوود آمد. ماهواره ما را نصب کرد و رفت. یک هفته بعد طوفان شد و دوباره همه چیز برگشت به نقطه قبل از آمدن داوود. ما باز داوود را خبر کردیم. او آمد. بوی عطرش تا نیم ساعت بعد از رفتنش در خانه ماند و ما بالاخره توانستیم اخبار را از bbc دنبال کنیم و هروقت دلمان گرفت با pmc برقصیم یا لابلای mbcها بچرخیم. یک ماه بعد دوباره آن جماعت آمدند و دیش ما را پرت کردند پایین. ما دیگر داوود را خبر نکردیم و با یک حساب سرانگشتی به این نتیجه رسیدیم که داریم نیمی از درآمدمان را بطور غیرمستقیم خرج داوود میکنیم و از آنجاییکه وظیفه تامین مالی و ایجاد حاشیه امن اقتصادی در زندگی داوود از عهده ما خارج بود لذا از خیر ماهواره داشتن گذشتیم.

اینها را گفتم که برسم به اینکه اگر از استیج حرفی نمیزنم یک وقت حمل بر بی ادبی نباشد خدایی نکرده. ما یکسال است ماهواره نداریم آخر!

  • ماهی

گاهی

جمعه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۰۸ ق.ظ

دنیا که صبر کردن بلد نیست. دنیا کودک زبان نفهمیست که میدود و میدود و میدود و تو انگار که مادر باشی. فریاد میزنی که صبر کن. آهسته تر...جا ماندم و او بی اعتنا، به راهش ادامه میدهد. دنیا صبر کردن بلد نیست. دنیا میدود و بازی های خودش را دارد و ما یک مشت آدمیم که گرفتارش شدیم. گاهی سرگرممان میکند. گاهی دوستمان دارد. گاهی آدم هایی را که مال ما نیستند به اشتباه می نشاند سر راهمان. گاهی هم درست دست همانی را  که باید میگذارد کف دستمان. بعد ما میخندیم و میچرخیم و میرقصیم و میزنیم زیر آواز که از این خوبتر هم مگر میشود، و آنوقت است که بازی تازه اش را شروع میکند و در این بازی تازه تو تنها میمانی و فریاد میزنی که صبر کن...من آدمم را گم کردم. من آدمم را از دست دادم. نمیدانم باید چه کنم. از اینجا به بعدش را بلد نیستم. صبر کن... و دنیا صبر کردن بلد نیست. مثل آهوی رمیده ای میدود. مثل کودک گریزان از خشم پدر میدود. مثل موج در پی دریا میدود. آنقدر میدود که تو را از رسیدن خسته میکند. بعد تو راه و رسم تنهایی را یاد میگیری و کم کم خطوط چهره آدمت را فراموش میکنی و گاهی معطل میمانی میان اینکه  خدایا...چشم هایش قهوه ای بود یا مشکی؟

آخ از این گاهی های گهی!

+به بهانه انتشار اپیزود تازه رادیو روغن حبه انگور؛ کاش اینجا بودی...

  • ماهی

چرا باید دنیا بنا را بگذارد به نرسیدن؟هان؟

شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۴، ۰۵:۴۸ ب.ظ

بزرگ آقا: اینم بدون... توی این دنیا تو تنها کسی نیستی که دلت شکسته؛ به اون چه که میخواستی نرسیدی. اصل توی این دنیا نرسیدنه. وقتی برسی عجیبه. میفهمی چی میگم؟

شهرزاد: نه!

شهرزاد-حسن فتحی-قسمت هفدهم

  • ماهی

باران که میبارد تو می آیی

شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۳۴ ب.ظ

گفته بودم آخرین روز رابطه همان روزیست که به سرت بزند ولنتاین را جشن بگیریم!

گفته بودی پس دوست داشتن را جور دیگری جشن میگیریم. مثلا... مثلا چشم هایم را میبندم. دست هایم را بگیر و برایم بخوان.

خوانده بودم...

لالا لالا بهشت من

گل اردی بهشت من

خدا با لطف آورده 

تو را در سرنوشت من


با تمام وجود از ولنتاین و مسخره بازی هایش و بیشتر از آن، از تکاپوی آدم ها برای جشن گرفتن آن بیزارم. اصلا دوست داشتن که بهانه نمیخواهد. هروقت دلت کشید یارت را بغل بگیر. گونه اش را ببوس. برایش شعر بخوان. یک شاخه گل برایش هدیه بیاور. اصلا تصمیم بگیر بیشتر از قبل دوستش داشته باشی. دوست داشتن را اینطور جشن بگیر هموطن! خرس و شکلات و این بند و بساط ها دیگر چه صیغه ایست

  • ماهی

و قسم به دوست داشتن

سه شنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۱۶ ب.ظ

دوست داشتن نیروی عظیمی ست. آنقَدَر که میتواند نیروی بالابرنده آسانسوری با ظرفیت پنجاه نفر را تامین کند یا از این هم بیشتر حتی... فرض کن یک طناب ببندی به کوه و بعد طناب را ببندی به ماشین و بعد نیرویی معادل با نیروی دوست داشتن را به آن اعمال کنی. حتی اگر اصطکاک هم درنظر بگیری، نیروی اعمالی به اندازه ای بزرگ است که میتواند تا صد سال آن کوه را حرکت بدهد. اصلا چرا اینقدر صغری کبری بچینم. همین را از من قبول کن رفیق که دوست داشتن خیلی بزرگ است و خودت هم این را خوب میدانی. آدم وقتی کسی را دوست دارد انگار که تمام خوبی های جهان جمع شده باشد در وجود آن یک نفر. آن یک نفر میشود مرکز جهان. میشود مختصات همه چیز. کافیست بخندد. گویی که دنیا خندیده. کافی ست اشک به چشمش بیاید. انگار که جهانی عزادار شده باشد. من از عشق حرف نمیزنم که حسابش از دوست داشتن جداست. عشق اگر آتش باشد، دوست داشتن گرمای مطبوعیست که نمیبینی و حسش میکنی. عشق اگر دریا باشد، دوست داشتن سرچشمه است. عشق اگر کودک باشد، دوست داشتن مادر است. دوست داشتن مثل پیچک است. میپیچد به در و دیوار قلبت. دلت را قشنگ میکند. تو با دوست داشتن جوانه میزنی. سبز میشوی. زن میشوی.

آخ که دوست داشتن خیلی خوب است رفیق...

  • ماهی

بایگانی

جمعه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۱:۲۲ ق.ظ

یکسالی میشد که سراغش نرفته بودم. امشب برای پیدا کردن فایلی قدیمی روشنش کردم؛ بعد از یکسال. حالا از پشت همین کامپیوتر قدیمی دارم اینها را مینویسم و آخ که چه چیزهایی که اینجا پیدا نکردم. اولش رسیدم به یک new folder و عکس های خودم را دیدم که لپ هایم تپل تر بود و موهایم کوتاهتر و ابروهایم عجیب غریب تر. بعد گوش دادم به مکالمه ضبط شده ای که یک طرفش من بودم و داشتم ماجرایی را برای کسی تعریف میکردم و جوری جیغ میزدم و لابلای حرف ها آب دهانم را قورت میدادم که اگر نمی شناختی ام خیال میکردی دختر بچه دوازده ساله ای هستم با موهای خرگوشی نارنجی که پاهایش را تکیه داده به دیوار کنار تخت و یک آب نبات پرتقالی هم گوشه لپش خیس میخورد. بعد رسیدم به یک fjlkdf؛ دقیقا به همین نام. یک زمانی عادتم بود که انگشت هایم را بکوبانم روی کیبورد و بعد کلمه عجیب  بدست آمده بشود نام یک پوشه. نیمی از پوشه های سیستمم با همین شیوه نامگذاری شده بودند. خوب یادم است که یکبار داشتم برای یک فایل اسم انتخاب میکردم که دیدم پیغام داد فایل دیگری با همین نام موجود است. چقدر احتمال دارد که دوبار بصورت تصادفی انگشت هایتان را دقیقا در نقطه ای یکسان فرود آورید؟ کم..خیلی کم. یادم نیست که آن لحظه چه فکری از ذهنم گذشت ولی بعید نیست که به نشانه ها فکر کرده باشم و خب...من هربار به نشانه ها فکر میکنم بلافاصله بعدش به کسی میگویم دوستت دارم...

مسخره است.نه؟ 

  • ماهی

Still

دوشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۲۰ ق.ظ

مردی بود. یاری داشت. او یار را دوست داشت و یار او را. بعد یک روز آمد و یار رفت. مرد غمگین شد. ضعیف شد. شکست خورد. افتاد روی زمین و بعد بلند شد. تغییر کرد. خواست انتقام بگیرد. گرفت اما هنوز عاشق بود. هنوز هم که یار را می دید گریه اش میگرفت.

Three Colors:White-Krzysztof Kieślowski

  • ماهی

صبح میشه این شب

شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۱:۳۰ ق.ظ

= به آسمون نگاه کن...این فقط یه داستانه؛ قدیمی ترین داستان.

+ چه داستانی؟

= روشنایی در برابر تاریکی. 

+ بنظر میاد که سیاهی نسبت به روشنایی حجم بیشتری رو گرفته.

= آره ولی میدونی...یه زمانی فقط تاریکی و سیاهی بود. اگه از من بپرسی میگم روشنایی داره پیروز میشه 

True Detective-Season1,Episdoe 8

  • ماهی

آپارتمان شماره چهار

چهارشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۲۵ ب.ظ
به ازدواج که فکر میکنم خانه ای را تصور میکنم با پرده های حریر سفید که بوی دارچین و وانیل میدهد و روشن است و به یخچالش قبض های برق و آب با آهنرباهای رنگی چسبانده شدند و بعد مردی را میبینم که کت سرمه ای دارد و عینک مشکی میزند و دست هایش بزرگ است و من گوشه ای از این تصویر به همه چیز لبخند میزنم؛ به مرد و گلدان ها و پرده های حریر و فرش های پر نقش و قاب عکس های روی دیوار.
  • ماهی