بوی سیب میدهی دختر :)

هفت سال در بلاگفا نوشتم. بقیه اش را اینجا از سر میگیرم

اینستاگرام من : mahi.hashemi

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۶ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

یا حتی بیشتر

پنجشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۰۶ ب.ظ

یک مسابقه سخنوری دانش آموزی در سطح شهر در حال برگزاریست. قصه از این قرار است که دانش آموز دوازده تا هجده ساله روبروی دوربین می ایستد و سه دقیقه در مورد موضوعی دلخواه صحبت میکند. بعد هم داوری و مابقی ماجرا. دیروز بچه هایم گله داشتند که هیچ موضوعی برای صحبت کردن پیدا نمیکنند. برایشان مثال زدم که کتابی را معرفی کنید. از آخرین فیلمی که دیده اید حرف بزنید. از شهری بگویید که دوستش دارید. از موضوعی علمی صحبت کنید. از مشکلات مدرسه تان بگویید. فرقی ندارد... از چیزی بگویید که به اندازه سه دقیقه یا حتی بیشتر در موردش حرف داشته باشید. چیزی که شما را به وجد آورده و وادار به صحبت کند.

بعد به این فکر کردم که اگر هجده ساله بودم روبروی دوربین می ایستادم و سه دقیقه از طرز نگاه کردنت میگفتم؛ یا حتی بیشتر...

  • ماهی

ذکر امروز

چهارشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۱۴ ق.ظ

خدا روزی رسونه. میرسونه...

  • ماهی

کتلت

دوشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۵، ۰۶:۳۰ ب.ظ
از ویژگی های عجیبم این است که هربار دلشوره میگیرم و دست هایم از ترس اتفاقی نیفتاده بی حس میشوند، کتلت میپزم. سه چهارتا سیب زمینی درشت را پوست میگیرم و هویج را رنده میکنم و پیازها اشکم را در می آورند و صبر میکنم یخ گوشت باز شود و تخم مرغ های روی پیشخوان را میشکنم و بعد ادویه هایم را قاشق قاشق اضافه میکنم و آنوقت میرسم به بخش خوب ماجرا؛ با ولعی تمام نشدنی همه چیز را چنگ میزنم. تمام مراحل قبلی و بعدی همگی حاشیه ایست برای همین چند دقیقه که دلشوره ها میمیرند و دوباره دست هایم جان میگیرند و با لبخند یکی از قدیمی ترین و پیش پا افتاده ترین ترانه هایی را که هیچوقت هم معلوم نیست از کجا و چه وقت توی ذهنم اینطور ماندگار شده، زیرلب زمزمه میکنم. بعد ناگهان همه چیز مهم میشود و مقدس. گویی که کتلت هایم قرار است شکم کودکانی گرسنه را سیر کنند یا طعم خوب ِ فراموش شده ای را به یاد سربازانی تنها بیاورند. با اشتیاق از مایه جادویی ام به اندازه یک توپ کوچک برمیدارم و کف دستم جوری پهنش میکنم که جای انگشت هایم بماند و آنوقت می اندازمش توی روغن. کمی میگذرد و عطرش خانه را پر میکند. حالا حالم خوب است. ترانه قدیمی و پیش پا افتاده ام جای خودش را داده به تکرار مدام این جمله که کتلت تعیین عشق زن است به خانه...
  • ماهی

از حرف هایی که میزدیم

يكشنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۶:۳۲ ب.ظ

= حالم خوب نیست. دوباره گره هام زیاد شده.

+ خدا رو صدا کن. گره که زیاد میشه یعنی خدا دلتنگته.

  • ماهی

افسار

سه شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۳۷ ب.ظ

چه چیزی به یک پسر اجازه میدهد که در یک رابطه عاطفی غیررسمی نقش قانون گذار را داشته باشد و یک خط کش بگیرد دستش و برای دختر و زندگی اش و عواطفش و روابطش و عقایدش و روزمرگی هایش مرز تعیین کند؟ بدون شک تربیت و عقاید و محیط زندگی و سطح شعور پسر تاثیرگذار است ولی فاکتور نهایی دختر است. اینکه دوست پسرها اجازه دارند رفت و آمد دوست دختر خود را کنترل کنند و روابطش را غربال کنند و روی تصمیمات او برای انتخاب پوشش تاثیر بگذارند و کاری کنند که او از اصول اخلاقی و مذهبی اش فاصله بگیرد یا اصول دیگری را به اجبار بپذیرد به این ربط پیدا میکند که یک جایی دختر راه را برای او باز گذاشته و این حق کنترل کنندگی را دو دستی به او تقدیم کرده است. اینکه در اغلب ازدواج ها زنان کوتاه می آیند و مردها مرزها را میچینند بحث دیگریست. حرف من این است که چرا یک پسر که در بهترین و خوشبینانه ترین حالت یک معشوق/محبوب/دوست پسر/گزینه ای احتمالی برای ازدواج است و هیچ نسبت قانونی و شرعی و عرفی دیگری با دختر ندارد، خود را محق میداند که برای او باید و نباید تعیین کند. تمام مسئله من این است که چرا اینقدر راه را برایشان باز گذاشتیم؟

ترس از رها شدن؟ ترس از دوست نداشته شدن؟ ترس از تنها شدن؟ ترس از تهدیدهای احتمالی و بی آبرویی؟

* کامنت های این پست را میخوانم و صرفا بدون هیچ پاسخی، تایید میکنم.

  • ماهی

نشر خوبی :)

دوشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۱:۲۶ ب.ظ


با توجه به بودجه ای که داشتیم تونستیم بیست و پنج جلد کتاب کودک تهیه کنیم و تمام تلاشمون بر این بود که کتاب های مفید و متناسب با سن بچه ها انتخاب بشن. انشالله که برسه به دستشون و بخونن و کیف کنن :)

قشنگی ماجرا به این بود که من چند روز پیش، بعد از خرید کتاب ها پستی رو در اینستاگرام منتشر کردم و چندتا از دوستان لطف کردن و مجددا مبلغی رو برای کمک به حساب من واریز کردن. قرار شد با این بودجه جدید براشون لوازم تحریر بخریم.

ممنون از مهربونی هاتون. با شماها دنیا قطعا جای قشنگتری میشه :)

  • ماهی