بوی سیب میدهی دختر :)

هفت سال در بلاگفا نوشتم. بقیه اش را اینجا از سر میگیرم

اینستاگرام من : mahi.hashemi

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

پند شبانه

يكشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۲۵ ب.ظ

این خیلی مهم است که آدم بلد باشد به خودش افتخار کند و مرز بین این افتخار و شیفتگی اغراق‌آمیز و احمقانه نسبت به خود را بشناسد و رعایت کند. مهم‌تر اینکه بداند چه چیزی در وجودش آنقدر ارزش دارد که باید به آن افتخار کرد. مثلا چندان زیبا نیست کسی سینه ستبر کند و صدایش را بیاندازد روی سرش که ایهالناس! من به چشم‌های درشتم افتخار میکنم. آدم باید به چیزی ببالد که برای داشتنش، برای این چنین بالنده شدنش تلاش کرده باشد. وگرنه چشم درشت را که آهوی رمیده در دشت هم دارد

همین! برای امشب حرف دیگری ندارم. نکات بالا را رعایت کرده و بعنوان تکلیف جلسه بعدی به این فکر کنید که باید به چه چیزی از خود افتخار کنید.

  • ماهی

یازده و نیم شب

سه شنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۴۸ ب.ظ

خانه ما دو اتاق بیشتر ندارد. یکی از آنها مال من است که حالا به اشغال مادرم درآمده. یکی از دوقلوها در اتاق دیگر است و بابا و قل باقیمانده جلوی تلویزیون با حرارت فوتبال میبینند. ساعت یازده و نیم شب برای من وقت خواب نیست. وقت کتاب است. وقت فیلم است. وقت رقص جلوی آینه است. وقت ابرو برداشتن است. وقت دزدکی سر یخچال رفتن و خوردن شام باقیمانده است. وقت چای نبات پررنگ و غلیظ است. وقت لاک زدن و ده دقیقه بی حرکت نشستن و منتظر ماندن تا خشک شدن آنهاست. وقت در تخت دراز کشیدن و حرف زدن است؛ حرف زدن با خود، حرف زدن با دیگری، حرف زدن با دیگران. وقت گریه است. وقت تنها بودن است. یازده و نیم شب و ساعت های بعدش بهترین زمان برای تنها بودن است. یازده و نیم شب برای مامان معنای دیگری دارد ولی. او معتقد است در یازده و نیم شب باید اتاق دیگران را به تصرف خود درآورد و در تخت نرم غنیمت گرفته به آرامی خوابید.

حالا من آواره آشپزخانه ام؛ تنها نقطه خالی خانه. دستشویی و حمام هم هستند البته که یکی بو میدهد و دیگری مرطوب است. حالا من آواره پشت میزنشینی هستم که به صدای یخچال گوش میدهم و کتابی را میخوانم که بین خودمان بماند، آنقدرها هم ارزش خواندن ندارد.

  • ماهی

گیاهی که منم

سه شنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۶، ۱۲:۱۱ ق.ظ

در من گیاهی کوچک زندگی میکند که نیاز دارد به نور خورشید، هوای تازه، غذای گرم، هم‌صحبتی دلنشین، خنده، باران و محبت. این‌ها را از طریق من بدست می‌آورد. من در نورگیرترین اتاق خانه می‌نشینم، پنجره را باز میگذارم و هوای تازه را نفس میکشم. ساعت‌ها به حرف‌های عزیزی گوش می‌دهم. آشپزی میکنم. انتظار باران را میکشم و سعی میکنم کسانی را روز به روز بیشتر دوست داشته باشم. من این‌ها را میگیرم و گیاه کوچکم سبز میشود، رشد میکند و گل می‌دهد. گل‌هایش رنگ شکوفه گیلاسند و بوی سیب دارند.

  • ماهی

#جدی

شنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۶، ۱۲:۱۰ ب.ظ

از ساده‌ترین حقوق هر انسان در جامعه مدرن این است که خودش برای ماندن یا رفتن از گروه‌ها و کانال‌های تلگرامی تصمیم بگیرد!

  • ماهی

این درد غم‌انگیز

پنجشنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۶، ۰۲:۰۶ ق.ظ

سوال مشترک رامبد از مهمان‌هایش این است...

"چی خیلی غمگینت میکنه؟"

چیزهای زیادی غمگینم میکنند. درواقع چیزهای خیلی زیادی هستند که غمگینم میکنند ولی اگر بخواهم روی بزرگترین عامل از گروه غیرشخصی‌ها دست بگذارم، تلاش بی‌وقفه و افراطی گروهی از دختران است برای زیبا شدن. به دختران همکلاسی خود در دانشگاه فکر کنید یا به دخترانی که در خیابان‌ها میبینید یا دختران دور و نزدیکی که میشناسید. چند نفر از آنها خودشان هستند؟ چند نفر از آنها خودشان را دوست دارند؟ چند نفر از آنها خودشان را همانطور که هستند پذیرفتند؟

من یک دخترم. یک دختر جوان بیست و چند ساله تحصیلکرده در خانواده‌ای متوسط؛ کاملا متوسط. بینی بزرگ قوس‌داری دارم. دندان‌هایم نامرتب است و تپل محسوب میشوم. با این حال چشم‌هایم پُر مژه‌اند. انگشت‌های کشیده‌ای دارم و لبخندم روی صورتم می‌نشیند. این منم. ظاهرم مطلق نیست. نقطه قوت دارد و نقطه ضعف. نقاط ضعف ظاهریم را میدانم و از تماشای نقاط قوتم لذت میبرم. بینی بزرگم را، ردیف نبودن دندان‌هایم را، اندام نامتناسبم را، خودم را همینطور که هستم قبول کردم. این منم... با همین ظاهر معمولی که لبخندش زیباست و چشم‌هایش زیباست و حتی اگر آنها هم نبودند، باز هم این قدرت را داشت که بگردد و زیبایی‌ها و نازیبایی‌های پیدا و پنهانش را دوست داشته باشد.

چیزی که غمگینم میکند همین است. این حلقه گمشده در زندگی دختران. این اعتماد به نفسی که ندارند. این شبیه همدیگر شدن. این من چقدر زشتم‌های بی‌رحم و واکنش‌های پوشاننده بی‌رحم‌تری که به دنبالش می‌آیند. این آرایش‌های غلیظ، این عمل‌های جراحی، این لباس‌های اشتباه، این رفتارهای زننده.

 شاید این مشکل مختص دختران نباشد که نیست و در پسران هم به گونه‌ای دیگر نمود پیدا کند. من از دخترها حرف میزنم چون خودم دخترم و این درد را میفهمم. حالا ولی حرفم با پسرهاست که معیارهای زیبایی برایشان تغییر کرده. سلیقه‌شان عوض شده. چیزهایی را دوست دارند که نباید دوست داشته باشند. که اصلا دوست داشتنی نیستند. پسرهایی که بُرنده شدند. مثل یک تیغ با نگاهشان، با زبانشان، با رفتارشان تحقیر میکنند و می‌بُرند و برچسب میزنند: "تو زشتی و خوشگل خواهی شد که اگر فلان کنی و بهمان". این درد ریشه دارد و ریشه‌هایش را میتوان هم در دخترها پیدا کرد و هم در پسرها. دختر خودش را قبول ندارد و پسر اعتماد به نفس دختر را میگیرد و به نحوی به تصمیماتش برای تغییر ظاهر جهت می‌دهد.

 این است که غمگینم میکند. که چرا بلد نیستیم خودمان را دوست داشته باشیم؟ چرا یادمان ندادند خودمان را دوست داشته باشیم؟

  • ماهی