بوی سیب میدهی دختر :)

هفت سال در بلاگفا نوشتم. بقیه اش را اینجا از سر میگیرم

اینستاگرام من : mahi.hashemi

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

?Can you speak English

شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۰۷ ب.ظ

همیشه یکی از بزرگترین ترس‌هایم این بوده که بخواهم در جمعی هرچند کوچک انگلیسی صحبت کنم. تا می‌آمدم دو تا جمله ساده را پشت هم ردیف کنم کلماتم گم می‌شدند. تصور کنید کلمه‌ها تیله‌های کوچکی هستند که دانه به دانه در قفسه‌های بزرگ ذهنم چیده شدند. دهان که باز می‌کردم در ذهنم زلزله می‌شد. همه تیله‌ها از قفسه‌ها پرت می‌شدند پایین و کف اتاق قل می‌خوردند و من با دهان باز می‌ماندم که چه بگویم. خیال می‌کردم اگر کلمه‌ای را اشتباه تلفظ کنم یا فعل و فاعلی را نامتناسب به کار ببرم، آسمان به زمین می‌آید و همه چیز بهم می‌ریزد. همین بود که در هر موقعیت ساده‌ای تمام تلاشم را می‌کردم تا یکجوری از انگلیسی حرف زدن طفره بروم. چند ماه پیش به واسطه شغل تازه‌ام به سرم زد که خودم را پرت کنم وسط ترس همیشگی‌ام از زبان. همان روزها کلاس مکالمه ثبت‌نام کردم. روزی که رفتم برای تعیین سطح روز مرگم بود. به زور جان می‌کندم تا از اعماق ذهنم چهارتا کلمه بکشم بیرون تا سوال ساده can you introduce yourself بی‌جواب نماند. حرف زدنم خفت‌بار بود. در حقیقت با مکث‌های طولانی و جان‌ کندن‌های بی‌ثمرم فضایی را ایجاد کرده بودم که حتی خنده‌های گاه و بیگاهم نیز نمی‌توانست تلطیفش کند. برای مرد روبه‌رویم به فارسی سلیس توضیح دادم که یک جور عدم تعادل وحشتناک میان مهارت‌های زبانی‌ام وجود دارد. گفتم که خوب می‌شنوم و بواسطه ترجمه و فیلم دیدن‌های مکررم انگلیسی را در حالت گفتار و نوشتار تا حد زیادی درک می‌کنم اما قدرت کلمه کردن ندارم.  مرد روبه‌رویم ماست‌ترین آدم دنیا بود. یعنی اگر قرار باشد یک طبقه‌بندی عمومی از بی‌حال‌ترین چیزهای جهان داشته باشیم، فهرستی خواهیم داشت متشکل از ماست، آن مرد روبه‌رو و سایر چیزها. می‌خواهم بگویم در این حد خنثی بود. بعد از اینکه نمایش باشکوهم به زبان انگلیسی و توضیحات پایانی فارسی‌ام تمام شد، خود را روی صندلی تکان داد، به ترتیب کمی به من، کمی به خودکارش و کمی به جایی نامعلوم و باز کمی به من خیره شد و اعلام کرد که می‌توانم در سطح دو ثبت‌نام کنم. در مجموع چهار سطح وجود دارد. یک ساده‌ترین سطح و چهار پیشرفته‌ترین آنهاست و خب...همین که یک نیستم یعنی آفرین مهشاد!

حالا مدتی‌ست می‌گذرد. از روزهای تپش قلب‌های سر کلاس گذشتم و رسیدم به لذت بردن و یاد گرفتن. همکلاسی‌هایم را که همگی به یک میزان خنگیم دوست دارم و معلمم را دوست دارم و تلاش کودکانه خودم را برای حرف زدن دوست دارم و اشتیاقم را برای رسیدن به روزهای فرد ِ کلاس زبانی دوست دارم و حالا دیگر از انگلیسی حرف زدن نمی‌ترسم. هنوز هم حرف زدنم داستان خنده‌داریست با فعل و فاعل‌های بعضا اشتباه اما آنقدرها هم رقت‌بار نیست و یک جور موفقیت کوچک محسوب می‌شود.

  • ماهی

یادآورِ لبخند

جمعه, ۶ مرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۰۳ ب.ظ

مهناز تعریف میکرد که در تاکسی خانومی رو دیده که بشدت اخم کرده بوده. اونقدر جدی و شدید که یه خط خیلی عمیق افتاده بوده وسط ابروهاش. میگفت اتفاقا چشم و ابروی خیلی قشنگی هم داشته. مهناز چندباری به سرش زده که در گوشش بگه که حیف این چشم و ابروی قشنگ نیست که اخم می‌کنید اما هربار ترسیده و منصرف شده. میگفت یه وقتایی حواسمون نیست. داریم به چیزی فکر میکنیم و ناخودآگاه اخم میاد روی صورتمون. گاهی هم اونقدر غمین و عصبانی و ناراحتیم که اخم شده دیفالت چهره‌هامون. 

با مهناز دوتایی قرار گذاشتیم که از این به بعد به اخموها یادآوری کنیم که بی‌اخم و با لبخند خیلی قشنگترن. دیگه نهایتش اینه که قاطی میکنن و چهارتا قلمبه بارمون میکنن. خب بکنن! یه طرف ماجرا هم اینه که ممکنه گره اخمشون رو باز کنن و بخندن. اونوقت ما میشیم یادآور‌ِ لبخند :)

حالا من میخوام قرار دو نفره با مهناز رو تعمیم بدم. از این به بعد رسالت تک تک ماها این باشه که اولا اخمو نباشیم. دوما اخموها رو به حال خودشون نذاریم

خب؟ :)

  • ماهی

#جدی

سه شنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۰۶ ب.ظ

در مورد هرچیزی نظر ندهیم

با خودمم هستم البته :دی

  • ماهی