متوسط بودن حال بهم زنه گل گیسو
از اینستاگرام متنفرم...
از شرح تصویری کافه گردی ها و تئاتر رفتن ها، لحظه وصال و بوسه از لب یار و دست در دست هم قدم زدن ها، سیگار و تنهایی و جدایی ها، لباس های رنگی و لبخندهای ماتیکی و ته ریش های ناب و عینک های گوچی و چنل و دوربین های کنون، خانه های رویایی و پنجره های پرنور و کتابخانه های پرکتاب، بازارچه خیریه رفتن ها، زیور آلات دست ساز و گیسوی بافته و ژست های قند توی دل آب کن، دورهمی گرفتن ها؛ من از روزمره رویایی دور از دسترس آدم های خوشحال اینستاگرام متنفرم. از آنچه که آنها چشم به هم زدند و بدست آوردند و من ماه ها و ماه ها و ماه ها جان کندم و باز هم به دستم نیامد و اگر هم آمد، کیفیتش یک هزارم دنیای باکیفیت آنها هم نبود. از آنچه که داشتند و ندارم. از آنچه که به خواب هم ندیدند و به سرم آمد. از سفرهایی که رفتند و سلفی هایش دست به دست چرخید و رویای پاریس رفتنی که حالا دست خیالم هم بهش نمیرسد. از غذاهایی که خوردند و پختند و کافه هایی که رفتند و ساختند و نوشیدنی های گرم و سردی که چشیدند و من حتی نامش هم نمیدانستم. از فیلم هایی که دیدند و موزیک هایی که شنیدند و کتاب هایی که خواندند و کنسرت هایی که رفتند. از عشقی که ثمره اش را ندیدم. از تنهایی و دل مردگی بعدش، از دیوانگی و الکی خوش بودن های بعدترش، از دنیای کوچک متزلزل ارزانم، از هرچیزی که متوسط بودنم را میکوباند توی صورتم؛ از اینستاگرام متنفرم!
- ۹۴/۰۵/۰۷