از رنجی که می بریم
ما آدم ها هرکداممان برای تحمل دردها ظرفیت و عمقی داریم. واحد اندازه گیری درد هرچه که هست باز هم روزی می آید که کاش برای دشمن ترین ِ دشمن ها هم نیاید؛ روزی که دردی بر سرت آوار می شود که فراتر از ظرفیت توست. دردها لیتر لیتر، کیلو کیلو، گالن گالن می ریزند توی محفظه وجودت و عاقبت سرریز میشوی از دردی که تحملش را نداری. ظرفیت هرکس هم با دیگری فرق دارد. شاید نهایت ِ دردی که من تاب می آورم نیمی از ظرفیت دیگری هم نباشد. ولی چیزی که بینمان مشترک است آن رنج عظیمی ست که به هنگام سرریز شدن از درد تحمل میکنیم. آن لحظه ای که درد به مغز استخوان میرسد و دلت میخواهد نباشی تا این درد لعنتی هم نباشد. آن اشکی که از سر ناچاری میریزی، آن آهی که میکشی، آن لحظه ای که حس میکنی دستت به هیچ جایی بند نیست و کاش خود خدا گره از کارت باز کند، آن "حال بد" همان وجه مشترک میان تمام آدم هاییست که روزی از درد لبریز شدند. همین است که وقتی کسی با شکایت از نهایت ِ دردهایش به سراغت می آید تا شاید کمی سبک شود، حالش را میفهمی بی آنکه از دردهایش سر در بیاوری.
- ۹۴/۰۷/۱۰
هممون ی جورایی ی درد داریم ک رسیده ب اوجش
فقط نمیدونم چرا همدردی نمیکنیم و بازم میشیم برا هم "درد "
شایدم بلد نیستیم