هیچکدام این ها
از رویاهایم این بود که شبیه این عکس های قدیمی در پس زمینه ای از تصویر حرم چادر رنگی سرم کنم، دستم را بگذارم روی سینه ام، دستش را بگذارد روی شانه ام، کودکی جلویمان بایستد یا کودکی در شکم داشته باشم یا اصلا هیچکدام اینها؛ بی هیچ کودکی، خودمان دوتایی به دوربین لبخند بزنیم. بعد هم عکس ترجیحا سیاه و سفیدمان را قاب کنیم و بگذاریمش روی شومینه یا میز کوچک کنار تخت یا اصلا هیچکدام اینها؛ به مرد عکاس بگوییم این عکس مال تو. بگذارش زیر شیشه میزت یا آویزانش کن به دیوار مغازه ات یا اصلا هیچکدام اینها؛ نگهش دار کنار همان عکس هایی که صاحبشان هیچوقت سراغشان را نگرفت
یا اصلا هیچکدام اینها؛
دوتایی میرفتیم حرم. کفش هایمان را میسپردیم به کفشداری. کفش های تو میرفتند در خانه شماره چهارصد و هشت و خانه شماره سیصد و چهل و دو مال کفش های من میشد. دست هم را میگرفتیم یا گوشه چادرم را میگرفتی یا اصلا هیچکدام اینها؛ روی یکی از فرش های صحن می نشستیم و به صدای زنی گوش میدادیم که کمی آنطرف تر زیارت عاشورا میخواند
یا اصلا هیچکدام اینها؛
دوتایی میرفتیم توی صف می ایستادیم برای غذایی نذری یا جعبه ای خرما را در بهشت رضا دوتایی باهم میان آدم ها می چرخاندیم یا اصلا هیچکدام اینها؛ کپشن عکس ردیف کاسه های گل سرخی شله زردمان این میشد که نذر شله زرد هرساله به شکرانه داشتنت
یا اصلا هیچکدام اینها...
- ۹۴/۰۹/۱۳