زندگی
پنجشنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۲۶ ب.ظ
از یک جایی به بعد شروع کردم به کار کردن و مستقل شدن؛ نیمه مستقل شدن. اوایل سخت بود. درآمد بالایی نداشتم. در حقیقت آنقدر کم بود که میشد گفت اصلا درآمدی ندارم. اوضاع کم کم بهتر شد ولی. توانستم خودم را در شغلی که داشتم تثبیت کنم و برسم به درآمدی ماهانه و نسبتا ثابت. بعد سعی کردم هزینه هایم را خودم به عهده بگیرم. لباس هایی که میپوشم، کتاب های که میخرم، دانشگاهی که میروم، اتوبوس و مترویی که سوار میشوم، غذایی که در دانشگاه میخورم، سینما و کافه ای که میروم، بقول مامان قِر و قَمبیل هایی که در شکمم میریزم یا به صورت و موهایم میمالم یا به سر و کله ام آویزان میکنم یا به این و آن هدیه میدهم (قر و قمبیل در دایره واژگان مامان کلمه بسیار مهم و پرکاربردیست). هزینه تمام اینها را خودم پرداخت کردم. چیزی که میخواهم بگویم این است...
از وقتی که تصمیم به استقلال گرفتم تقریبا تمام روزهای سال را کار کردم و روزی نبود که ترجمه ای نداشته باشم. اما باز هم همیشه آخر ماه که میشد پول کم می آوردم. برنامه ریزی و صرفه جویی و پس انداز و "برای روز مبادا" هیچ فایده ای نداشت. هیچوقت هیچوقت هیچوقت تمام دارایی روزهای آخر ماه من بیشتر از هفت یا هشت هزار تومان نبوده است. اینجور وقت ها بیشتر از هروقت دیگری به مردها و زن هایی فکر میکنم که گاهی دو شیفت یا سه شیفت کار میکنند و باز هم هشت شان گرو نه شان است. من نه مسئول خانواده ای هستم و نه قرار است ماهانه اجاره بهایی پرداخت کنم و نه شهریه دانشگاه آزاد فرزندی بر دوش من است و نه کودکی دارم که ممکن است روزی مریض شود و هزینه داروهایش هوش از سرم ببرد و حتی اگر منبع درآمدم بطور کامل قطع شود، قرار نیست از گرسنگی بمیرم.
گاهی به این فکر میکنم که بعضی از خانواده ها چطور با درآمد اندک ماه به ماه را دوام می آورند. عجب قهرمان هایی هستند خدایی!
- ۹۴/۰۹/۱۹