دلبستگان
هرچقدر میزان دلبستگیت به کسی بیشتر شود جسارتت هم بالاتر میرود. شجاع تر میشوی انگار. کم کم یاد میگیری نترسی یا لااقل علت ترس هایت را تغییر دهی. همه چیز را حول دلبستگیت میسازی و ترس هایت... ترس هایت کم کم ختم میشوند به او... وای از روزی که اشک هایش را ببینم. وای از روزی که غم بیاید سراغش. وای از روزی که برایش کافی نباشم. وای از نبودنش.. هیهات از نبودنش...
صحبتم اینها نیست ولی. میخواستم بگویم که آدم های دلبسته، نمینویسم عاشق و دوست دارم بنویسم دلبسته و نمیدانم چرا، آدم های شجاعی هستند و ترس هایشان ترس های با ارزشیست و از بیخودکی ها نمی ترسند
آدم های دلبسته، همان هایی که در پیاده رویی شلوغ یارشان را در آغوش میگیرند و چند ثانیه به همان حال می ایستند و بعد گونه راستش را می بوسند و ناگهان انگار پتکی به سرشان فرود آمده باشد یا جریان دویست و چند ولتی به تنشان وصل شده باشد، منگ و دیوانه به سویی می دوند... اینها برایم بی اندازه قابل احترامند
- ۹۴/۱۰/۰۹