بوی سیب میدهی دختر :)

هفت سال در بلاگفا نوشتم. بقیه اش را اینجا از سر میگیرم

اینستاگرام من : mahi.hashemi

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

آپارتمان شماره چهار

چهارشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۲۵ ب.ظ
به ازدواج که فکر میکنم خانه ای را تصور میکنم با پرده های حریر سفید که بوی دارچین و وانیل میدهد و روشن است و به یخچالش قبض های برق و آب با آهنرباهای رنگی چسبانده شدند و بعد مردی را میبینم که کت سرمه ای دارد و عینک مشکی میزند و دست هایش بزرگ است و من گوشه ای از این تصویر به همه چیز لبخند میزنم؛ به مرد و گلدان ها و پرده های حریر و فرش های پر نقش و قاب عکس های روی دیوار.
  • ماهی

نظرات (۲۶)

  • دختری درمِه
  • پرده های حریر سفیدی که عطر دارچین داره..
    چه حس خوبی^_^
    من به ازدواج که فکر میکنم یه خونه ی خیلی ساکت وآروم
    بانور ملایم وتعداد زیادی پنجره روبه یه حیاط پر از درخت  که کلی گنجشک
    تو اون درختا هست 
    به ذهنم میرسه ....
    یه عصر آروم بهاری ،صدای گنجشکا ، چای وکلوچه و

    نسیم خنک ودل انگیز و بعدشم یه نم بارون...
    ^_^


    چه تصویر دلچسبی
    امیدوارم سفید بخت بشی...
    پاسخ:
    چه آرزوی شیرین و سفیدی ^___^
    رفیقم کجایی؟ دقیقا کجایی؟
    کجایی تو بی من ؟ تو بی من کجایی؟
    پاسخ:
    :)))
    همینجام بوخودا 
  • راحنا رهایی
  • صورتی یواش تولدت خیلی خیلی مبارک با تاخیر !

    خیلی دوست دارم شکوفه ی گیلاس :)
    پاسخ:
    آخ که من دیر دیدم پیامتو 
    :)
    شکوفه گیلاس..اصن آدوم ذوق میکنه ^___^
    بنظرت وحشتناک است اگر یکی هیچ تصوری از عروسی و ازدواج و زندگی مشترک و این چیزها نداشته باشد ؟
    پاسخ:
    نمیدونم..وحشتناک که نه ولی شاید اتفاقی باعث این ماجرا شده. پس تلخه..
    تصویر من یکم عصاب خورد کنه ! نمیدونم چرا همش فک میکنم قبل از عروسیم قراره کلی دردسر اجازه ندادن بکشم و بعدشم مادرشوعر دوسم نداره :|
    ولی بعدشو همش تو یه خونه با حیاط تقریبن بزرگ میبینم که توش دوتا درخت لیموشیرین داره و صدای کلید انداختن توی در ذوق زده ام میکنه :))
    پاسخ:
    لیموشیرین ^_^
  • مروارید تابعی
  • چقدر شبیه تصویر من بود....:)
    دست های بزرگ؟!^__^
    قضیه اش رو برات گفتم؟! :)))
    پاسخ:
    بله بله 
    یادمه :))
  • عرفانه میم
  • حس می کنم خونه ت پر از گلدون خواهد بود با ی عالمه نور گیر خوب : )
    پاسخ:
    آخ که تصویر خودمم از خونه همینه :)
    تصویرت کاملا نوستالژیک و عالی بود ...
    منم تقریبا همین طوری فکر می کنم ...یه مرد جا افتاده
    ولی بدون عینک :)
  • بادبادک قرمز
  • چه تصورات قشنگی:) منم پرده و عطر و گلدونا و یخچال رو همیشه شکل تو تصور میکنم:) ولی بقیشو یه جور دیگه:)
    تصویر ارامش بخشیه...
    من خونه تو ذهنم نمیاد 
    فقط جشن و لباس عروس و تور میاد تو نظرم
    انقد که کوته نظر هستم بنده :دی
    پاسخ:
    آره خب..اونا هم توی ذهنم میان ولی این تصویر خیلی پررنگ تره. اصن بیشتر اون آرامش غلیظی هستش که با ازدواج میاد توی ذهنم. اذواج برام خیلی مفهوم بزرگیه. ازش میترسم حتی. برام باشکوهه. ابهت داره. دلم نمیخواد ازدواج کنم که فقط ازدواج کرده باشم. دلم میخواد به اون آرامشی که تصورش رو دارم برسم
    .
    لباس بلند سفید و یه عالمه عکس و شیرینی های خامه ای. این تمام تصور من از مراسم عروسیه :))
    آهنربای رنگی :))
    به ازدواج که فکر میکنم... راستش خیلی وخته نیمتونم بهش فک کنم! قفل میشه فکرم یهو...! 
  • راحنا رهایی
  • خوبه پس وقت هست!

    :))
    پیشاپیش تولدت مبارک ..
    پاسخ:
    ممنون ^_____^
  • راحنا رهایی
  • مهشاد تولدت چند بهمنه؟

    احتمالا هفتم نبوده ؟!
    پاسخ:
    یازدهم بهمنه :)
  • رها مشق سکوت
  • میخواستم بگم به ازدواج که فکر میکردم...
    دیدم دیگه هیچی یادم نمیاد، یادم نمیاد که اون روزا چطور به ازدواج فکر میکردم، فقط الان روبروی آینه که می ایستم، زنی رو میبینم که بوی کیکش خونه رو پر کرده و پرده های گل گلی که همه شهرو به خاطر پیدا کردن پارچش گشته و خودش دوخته پشت پنجره است و میخواد به گلدوناش آب بده و چای دارچینش تازه دمه تا همسرش از راه برسه
    الان خیلی وقته زنی رو میبینم که ازدواج براش رنگ و بوی واقعی گرفته و مثله اون روزها رویایی نیست، اما هر روز زندگیش شبیه یه رویاست...
    پاسخ:
    آخ دختر...
    دلم خواست بغلت کنم ^__^
  • زهره خوب بخت
  • یه روز بیای خونه م :)
    پاسخ:
    ^___^
  • زهره خوب بخت
  • من همیشه یه خونه ی کوچیک و دنجُ تصور می کردم. اونقدر کوچیک که با یه نظر همه جاشو بشه دید، اما پر از جزئیات. حالا داریم به جزئیاتش فکر می کنیم. :)
    پاسخ:
    خونه من هم خیلی بزرگ نیست. ولی پنجره های بزرگی داره. پشتش هم میشه گلدون چید :)
    یه روز بیام خونه ت برام چایی دارچین بیاری با شیرینی دست پخت خودت 
  • آلبرت کبیر
  • قبضو کجای دلم جا بدم :)))
  • آقای رایمون
  • میگم مگه تولد به ازدواج ربط داره ؟!
    خبریه؟
    پاسخ:
    نه ربطی نداره :))
    منم هروقت به ازدواج فکر میکنم یک خونه ی تماما سفید می بینم.. با یک زن و مردی که کاملا سفید پوشیده ن بدون هیچ لکی روی هیچ جای تصویر..
    مثل تبلیغات تلویزیونی از پودرهای ماشین لباسشویی مثلا! :دی
    پاسخ:
    ازدواج برام خیلی روشن و آروم بنظر میرسه. برای همین ازدواج های ناموفق و سخت برام خیلی غیرقابل هضمن
  • صبیه آسمان
  • چه زندگی خوبی
    کو شوووهر حالا :)))
    پاسخ:
    !!!
    چه قشنگگگگ ... :)
    کت سرمه ای :))
  • فاطیما کیان
  • به ازدواج که فکر میکنم , یک لبخند شیرین و بزرگ و بی ریا و از سر رضایت را میبینم :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">