از عمق ریشه ها
که بدانی هروقت دلش میگیرد لحن صدایش تغییر میکند؛ آرام و دلتنگ اسمت را صدا میزند. که دوست دارد شب ها بالشتش را عمود بگذارد زیر سرش. که آستین پیراهن هایش را تا نزدیکی آرنج با چنان دقتی تا میزند که اگر مسابقه ای با عنوان "بهترین تا زننده آستین پیراهن" ترتیب میدادند، او قهرمان بلامنازعش بود. که آبی به رنگ پوستش می آید و بنفش و سرمه ای و قرمز. که عادت دارد رو به دوربین که می ایستد دست هایش را در جیب شلوارش فرو ببرد. که روی زمین که دراز میکشد دست راستش را جور مردانه ای ستون میکند و وزنش را میسپارد به آن. که بدانی به پشه میگوید پشه و به مگس هم میگوید پشه و هربار که کلمه هایش را گم میکند آرام میگوید آخ... که آشپزی کردن را دوست دارد و اساسا ساختن را. که شوخی هایش را بفهمی. که تفاوت دو نقطه ها و سه نقطه هایش را در پس هر کلمه درک کنی که وقتی اسمت را می نویسد و سه نقطه میگذارد تهش با اسم ِ دونقطه ایت فرق دارد. که وقتی تکست میفرستی و صدایش میکنی، بدانی که بله و جانم و جانم... گفتن هایش با هم فرق دارند و هریک را دلیلی ست. که تنش را بشناسی و فرضا بدانی یک زخم کوچک روی پای چپش و یکی هم نزدیک مچ پای راستش دارد. که اشک هایش را، خنده هایش را، دردهایش را، نگرانی هایش را، آرزوهایش را، ترس هایش را، تمامش را بشناسی.
نه...دیگر کار از شناختن گذشته؛ این اسمش ریشه دواندن است.
- ۹۵/۰۱/۱۶