راه و رسم غمگین بودن
ما وبلاگ نویس ها از غم نوشتن را خوب بلدیم. انگار یکجور هدیه الهی باشد یا یک نیروی نهفته ماورایی که با باز شدن پنل کاربری وبلاگ فعال میشود. ما میتوانیم ساعت ها از رفتن بنویسم، از دلتنگی ها و تنهایی هایمان شکایت کنیم و به گونه ای باورنکردنی این قابلیت را داریم که ماجرای نوشیدن تنهایی یک استکان چای را در بعدازظهر جمعه یا انتظار برای شروع فیلمی در سالن سینما را با چنان سوز و گدازی بنویسیم که دل هر مخاطبی را به درد آورد. نمیدانم...شاید فضای وبلاگ اینطور ایجاب میکند. همانطور که آدم ها در صفحات شخصی اینستاگرام خود حداقل سه سطح از زندگی واقعی بالاتر و شادتر و رنگی تر هستند، در وبلاگ هایشان هم به همین میزان غمگین تر و تنهاتر و شکست خورده ترند. اما ماجرا به همین جا ختم نمیشود. می بینیم که هرروز چقدر موزیک های تلخ درد دار خوبی منتشر میشوند و این درحالیست که موزیک های شاد ریتمیک خوشحال، بی آنکه به ابتذال کشیده شوند، به تعداد انگشت های یک دست هم نمیرسند. میبینیم که فیلم ها دیگر هپی اند نیستند و حتی همان هپی اندهای معدود هم مخاطب را راضی نمیکنند و برچسب "اه چه مسخره تموم شد" نصیبشان میشود. ما به خوبی از قواعد شکست خوردن باخبریم. اگر رابطه ای را، شغلی را، هدفی را شروع کردیم و بنا به هر دلیلی نتیجه نگرفتیم میتوانیم روزها و ماه ها عزاداری کنیم. ما غم ها را پررنگ تر و بزرگتر میبینیم. شادی هایمان کوتاهند و کلیشه. هرچیزی خوشحالمان نمیکند و اگر دری به تخته خورد و روزی حالمان خوب بود، نمیدانیم چطور سفت بچسبیمش که از لای انگشت هایمان سر نخورد و بیفتد پایین.
انگار از یک جایی به بعد، وقتی همه خواب بودیم کسی آمد و رشته درد را گره زد به جانمان و رفت. صبح که بیدار شدیم یادمان آمد که درد نام دیگر من است.
- ۹۵/۰۲/۲۴