رودل ِ احساسی
من دوست های خوب زیادی دارم. اصلا یکی از خوشبختی هایم همین است. کسانی را دارم که خوشی ها به کنار، به وقت ناخوشی هوایم را دارند و چه بسا بیشتر از قبل. یعنی حالم که بد است، دلم که میگیرد، غصه ها که تلنبار میشوند همیشه و همیشه، حتی در بدترین شرایط، یک نفر هست که دشواری هایم را با او قسمت کنم. اما حالا چند وقت است که از اینکار خجالت میکشم. یعنی حس میکنم کار دیگر از تقسیم ِ درد گذشته. حالا من رسیدم به مرحله تکرار. به مرحله غر زدن. به مرحله گند چیزی را درآوردن. دیگر دلم نمی آید با دوست هایم حرف بزنم. بیشتر دلم برایشان میسوزد. گناه نکردند که با من دوست شدند. پس در گام بعدی پناه می آورم به وبلاگ و خب...اینجا هم آنقدر عمومی شده که نمیشود خیلی حرف ها را نوشت و اصلا فضای نوشتن خیلی حرف ها اینجا نیست. همین است که حس میکنم دارم غمباد میگیرم و روز به روز میل بیشتری پیدا میکنم به با غریبه ها حرف زدن!
- ۹۵/۰۳/۳۰