مادر نسترن
يكشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۴۵ ق.ظ
اولین بار کلاس اول راهنمایی بودم. دختری در کلاس ما بود به اسم نسترن. یک روز مادرش به دلیلی که یادم نیست آمد مدرسه. در حیاط کنار نسترن ایستاده بود و با او حرف میزد که مرا دید. یعنی نسترن مرا با انگشت به او نشان داد و بعد صدایم کرد تا نزدیکتر بروم. من حالا نسترن را و چهره اش را و فامیلی اش را و خیلی چیزهای دیگر را فراموش کردم اما مادرش را نه. زنی بود چاق و قد بلند با مانتوی گشاد مشکی که دور آستین هایش نوار طلایی داشت. نزدیکش شدم. سلام کردم و او حتی جواب سلامم را نداد. گفت مهشاد تویی؟ شنیدم خیلی معلما دوستت دارن. آخه اونقدرا هم خوشگل نیستی که و من دلم شکست. جوری که دردش از تمام دل شکستگی سال های بعد هم بدتر بود. هنوز هم بعد از دوازده سال هر بار که به آن لحظه فکر میکنم ناخودآگاه صورتم را با دستم می پوشانم و حس میکنم چقدر از مادر نسترن بدم می آید.
حالا روی تخت دراز کشیدم و به این فکر میکنم که آیا وقتش نرسیده که مادر نسترن را ببخشم؟
- ۹۵/۰۴/۰۶
+قبلا چند مرتبه وبلاگتون رو خونده بودم.اولش اسمش نظرمو جلب کرد:)