بوی سیب میدهی دختر :)

هفت سال در بلاگفا نوشتم. بقیه اش را اینجا از سر میگیرم

اینستاگرام من : mahi.hashemi

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۱۷ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

و دنیا گاهی همینقدر گه است

جمعه, ۱۰ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۰۶ ب.ظ

+ اگه یه دارو بود، فقط یه دارو واسه یه نفر که میتونست همه چیز رو اوکی کنه و من اون دارو رو داشتم، میدادمش به تو.

= چرا؟

+ چون تو تحملش رو نداری... نمیتونم ببینم داری پیر میشی...  

  • ماهی

از رنجی که می بریم

جمعه, ۱۰ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۵۱ ق.ظ

ما آدم ها هرکداممان برای تحمل دردها ظرفیت و عمقی داریم. واحد اندازه گیری درد هرچه که هست باز هم روزی می آید که کاش برای دشمن ترین ِ دشمن ها هم نیاید؛ روزی که دردی بر سرت آوار می شود که فراتر از ظرفیت توست. دردها لیتر لیتر، کیلو کیلو، گالن گالن می ریزند توی محفظه وجودت و عاقبت سرریز میشوی از دردی که تحملش را نداری. ظرفیت هرکس هم با دیگری فرق دارد. شاید نهایت ِ دردی که من تاب می آورم نیمی از ظرفیت دیگری هم نباشد. ولی چیزی که بینمان مشترک است آن رنج عظیمی ست که به هنگام سرریز شدن از درد تحمل میکنیم. آن لحظه ای که درد به مغز استخوان میرسد و دلت میخواهد نباشی تا این درد لعنتی هم نباشد. آن اشکی که از سر ناچاری میریزی، آن آهی که میکشی، آن لحظه ای که حس میکنی دستت به هیچ جایی بند نیست و کاش خود خدا گره از کارت باز کند، آن "حال بد" همان وجه مشترک میان تمام آدم هاییست که روزی از درد لبریز شدند. همین است که وقتی کسی با شکایت از نهایت ِ دردهایش به سراغت می آید تا شاید کمی سبک شود، حالش را میفهمی بی آنکه از دردهایش سر در بیاوری.

  • ماهی

شانه هایت...

پنجشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۶:۱۸ ب.ظ


Certified Copy-Abbas Kiarostami

  • ماهی

و عشق آمد...

چهارشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۵۷ ب.ظ


لبخندش را می بینید؟ ثانیه ای از یک فیلم بلند است. زنی ست میانسال. لب هایش سرخ است و گوشواره های سفید به گوش دارد و در رستورانی کوچک روبروی مردی نشسته و به پهنای صورت جوری لبخند میزد که انگار مرکز تمام شادی های جهان همینجا در قلب اوست. همین لحظه را که چند ثانیه به عقب برگردانیم چشم های گریان زن را می بینیم که به مرد میگفت چرا این همه جنجال؟ چرا لحظه ای آروم نمیشی؟ اصن تو با منی؟ حواست به من هست؟ و لابلای اشک ها از قاب پنجره پشت سر مرد عروس و دامادی را میبیند و ناگهان اینطور شیرین می خندد

عشق حتی اگر مال ِ خودت هم نباشد باز هم شیرین است.. 


Certified Copy-Abbas Kiarostami

  • ماهی

احمق ها و عقایدشان

دوشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۳۰ ب.ظ

از اصول معتبر لنی این بود که هربار با چیزی مخالف بود بگوید موافقم. چون کسانی که عقاید احمقانه شان را ابراز میکنند اغلب بسیار حساسند. هرقدر عقاید کسی احمقانه تر باشد، کمتر باید با او مخالفت کرد. 


خداحافظ گاری کوپر، رومن گاری، ترجمه سروش حبیبی

  • ماهی

و دیگر اتوبوس ها هم آرام نیستند

شنبه, ۴ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۴ ب.ظ

اتوبوس و مترو فضایی عمومی هستند که تو را از جایی به جای دیگر می رسانند و تو در این مسیر بهتر است که آرام بنشینی و سرت را بچسبانی به شیشه یا کتابی بخوانی یا با موبایلت بازی کنی یا موزیکی گوش بدهی یا اینکارها هم نکنی حتی، سرت را نزدیک تر کنی به کسی که کنارت نشسته و  سفره دلت را برایش باز کنی و از هرچه دلت میخواهد، جوری که فقط خودت بشنوی و او، حرف بزنی. والله که اتوبوس جایی نیست برای بلند بلند حرف زدن از ماجرای خواستگاری دیشب و جلسه دفاع پایان نامه و خبرهای جدید از مفقود شدگان حادثه منا و چه کار کنیم تا قرمه سبزی مان خوب جا بیفتد و راستی خبر داری با میثم کات کردم؟ و اگر خبر نداری بیا این هم ریز پیام های دیشبمان قبل از کات کردن که خوش دارم با صدای رسا برایت بخوانم!

جان مادرهایتان کمی و فقط کمی به بقیه احترام بگذارید و صدایتان را پایین بیاورید. موزیک هم که گوش میدهید حواستان باشد آن هندزفری لعنتی "نشتی ِ صدا" نداشته باشد. من امروز در مسیر برگشت به خانه پا به پای دختر بغل دستی ام موزیک های شش من یه غاز گوش دادم. قبلترش هم دختر پشت سری داشت به بغل دستی اش میگفت که فلانی را به فحش کشیدم و پایش را از زندگی ام بریدم. بغل دستی هم میگفت ایول..دمت گرم!

و آخ که چقدر دلم تنگ شده برای روزهایی که یکی از مسکن هایم "اتوبوس سواری" بود. طولانی ترین مسیر را انتخاب میکردم. می نشستم کنار پنجره و تا ته مسیر میرفتم و برمیگشتم و چقدر حالم بهتر میشد...

  • ماهی

و این انتظار پوچ...

پنجشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۰۶ ب.ظ

فکر کرد کاشیک رابطه های بی قید و غیرجدی زیادی داشته و او باید خودش را هم، بدون هیچ فرقی، یکی از همین رابطه ها ببیند و دید حاضر نیست به همان نقطه فلاکت باری کشانده شود که جولین او را، آن همه بار، به آن کشانده بود؛ به نقطه ای که منتظر عوض کردن چیزی بماند که عوض شدنش محال بود. 


خاک غریب، جومپا لاهیری، ترجمه امیرمهدی حقیقیت

  • ماهی