بوی سیب میدهی دختر :)

هفت سال در بلاگفا نوشتم. بقیه اش را اینجا از سر میگیرم

اینستاگرام من : mahi.hashemi

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

بگذارید کتاب‌ها ما را بخوانند

پنجشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۶، ۰۳:۰۳ ب.ظ

هر روز حداقل چهل و پنج دقیقه را در اتوبوس می‌گذارنم. می‌شود این چهل و پنج دقیقه را از پنجره به خیابان زل زد یا آدم‌های توی اتوبوس را دید و شنید یا موزیکی شنید یا خیلی ساده، هیچ کاری نکرد. من ولی کتاب می‌خوانم. هم حوصله‌ام سر نمی‌رود و هم کتاب‌های نخوانده کتابخانه‌ام را تمام می‌کنم. اتفاق خوبی‌ست. همین دیروز موفق شدم کتابی 230 صفحه‌ای را در همین رفت و آمدهای هرروزه بخوانم. اگر روال زندگیتان جوری‌ست که مجبورید روزانه زمانی را در اتوبوس یا مترو بگذرانید، خوشحال باشید که فرصت خوبی نصیبتان شده. کتاب بخوانید!

  • ماهی

سخت ِ قشنگ

يكشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۶، ۰۶:۱۶ ب.ظ

حوالی ظهر بود. زن جوانی با کودک سه-چهار ساله‌اش سوار اتوبوس شد. زن آشفته بود. روسری‌اش باز شده بود. چادر روی سرش سنگینی می‌کرد. کیف بزرگی روی دوش داشت. با یک دست کودکش را گرفته بود و در دست دیگر بستنی نیمه آب شده‌ای داشت. کودکش ولی آرام بود. پوست سبزه قشنگی داشت و بادی که از پنجره اتوبوس می‌وزید موهای مشکی‌اش را توی هوا چرخ می‌داد. گاهی روی پنجه پاهایش می‌ایستاد. سرش را به سمت دستان مادرش بلند می‌کرد و گاز کوچکی از آن بستنی آب شده می‌زد. بعد چند ثانیه‌ای منتظر می‌ماند. بدون اینکه نگاهش را به کسی بیاندازد، بستنی‌اش را مزه مزه می‌کرد و  چند ثانیه بعد فارغ از اینکه مادرش چقدر در عذاب است، گاز دیگری به بستنی می‌زد. در موقعیتی که مادر داشت بستنی خوردن کودک بدون شک قوز بالای قوز بود. همین شد که بعد از هر گاز کوچک کودک، مادر گاز بزرگتری می‌زد تا زودتر از شر آن خلاص شود. بستنی که تمام شد زن به وضوح کمی آرام گرفت. کودکش را به زن دیگری سپرد. از کیفش دستمالی درآورد. بستنی‌های آب شده را از دستانش و گوشه چادرش پاک کرد. روسری‌اش را بست. چادرش را روی سرش انداخت. نفس عمیقی کشید و کنار من نشست. نگاهش کردم. شاید از من دو سه سالی بزرگتر بود و چشم‌هایی داشت شبیه به چشم‌های کودکش. گفتم بچه‌داری هم کار سختیه ها. خندید. نگاهش را به کودک آرام و زیبایش انداخت که در صندلی کناری نشسته بود و بیخیال بیرون را تماشا می‌کرد. گفت سخته ولی قشنگه. راست می‌گفت. سخت بود ولی بدجوری قشنگ بود.

  • ماهی

ماچ به لپ شما

دوشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۶، ۰۳:۵۵ ب.ظ

آخ که چه کیفی داره وقتی برای پست‌ها کامنت میذارید که با خوندنش دلم خندید یا حالم خوب شد. اینکه از متنی یا عکسی، چه اینجا و چه در اینستاگرام انرژی میگیرید و کیف میکنید، عمیقا باعث خوشحالی منه

گفتم که بدونید :)

  • ماهی

ایمان

جمعه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۰۶ ق.ظ

خدا تمام درها را با هم نمی‌بندد. باور داشته باشید و ایمان بیاورید که حتی در تاریک‌ترین و دلتنگ‌ترین لحظات، در آن لحظه که یاس ذره ذره خون را می‌مکد و رمق ته می‌کشد و جانی به بدن نمی‌ماند، همیشه یک در باز است و خدا پشت همان در ایستاده و انتظارمان را می‌کشد. هزار در را زدی؟ بسته بود؟ هزار و یکمین را بکوب و خودت را پرت کن در آغوش خدایی که با تمام مهربانی‌اش چشم به راهت بوده.

  • ماهی

از آخرین صفحات کتاب

جمعه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۵۱ ب.ظ

یادت باشد که ناامنی بدترین بلایی است که سر ملتی می‌آید. بی‌قانونی، بی‌نظمی، به فکر مردم نبودن و این چیزها..

|سال بلوا؛ عباس معروفی|

  • ماهی

سایرین غلط می‌کنند که نظری مخالف من داشته باشند

دوشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۲۲ ب.ظ

در اینستاگرام پست گذاشته که من طرفدار فلان کاندیدم. برایش کامنت نوشتند که تو بر گور پدرت فلان و بهمان و خودت فلان و بهمان و عمه‌ا‌ت نیز فلان و بهمان که کاندید فلانی!

ملت از این عجیب‌تر؟ ملت از این بانمک‌تر؟ ملت از این کیوت‌تر و لپ‌کشانی‌تر؟ :))

  • ماهی

ذهنِ یواش

يكشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۴۰ ق.ظ

عادت دارم وقتی کتابی را تمام می‌کنم، صفحه اولش تاریخ می‌زنم. مثلا در صفحه اول "همنام" ِ جومپا لاهیری نوشتم تیرماه 94 که یعنی تیر نود و چهار بود که همنام را تمام کردم. این روزها "سال بلوا" را می‌خواندم. چند دقیقه پیش تمام شد. مداد برداشتم که تاریخ بزنم اردیبهشت... مردد ماندم بین اینکه نود و پنج است یا نود و شش. یادم نیامد. بی هیچ اغراقی؛ جدا یادم نیامد.

ترسناک نیست؟

نه... همین که اردیبهشت را یادم مانده جای شکرش باقیست!

  • ماهی

بخت ِ خوش

يكشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۷:۰۹ ب.ظ

خوشبختی شبیه هرم است. هرچه از قاعده به سمت نوک حرکت می‌کنیم مصادیق آن جزئی‌تر و احساس فرد از خوشبختی عمیق‌تر می‌شود. من که یک مهندس شیمی ساده‌ام و در هیچکدام از واحدهای دانشگاهی با شیوه شناسایی و طبقه‌بندی عوامل خوشبختی آشنا نشدم. صرفا می‌توانم در باب خوشبختی همین را بگویم که شبیه هرم است و اگر از فلان به بهمانش بروی، چُنین می‌شود و چُنان. اما این را مطمئنم که "حس درک شدن از سوی دیگری" یکی از مصادیق اصلی خوشبختی‌ست و آنقدر پررنگ و موثر است که می‌تواند در بخش‌های بالایی هرم قرار بگیرد.

  • ماهی

#جدی

يكشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۰۹ ب.ظ

از دیگران طلب ِ بی‌جا نداشته باشیم. آنها ارث پدری ما را بالا نکشیده‌اند. 

  • ماهی

پند شبانه

يكشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۲۵ ب.ظ

این خیلی مهم است که آدم بلد باشد به خودش افتخار کند و مرز بین این افتخار و شیفتگی اغراق‌آمیز و احمقانه نسبت به خود را بشناسد و رعایت کند. مهم‌تر اینکه بداند چه چیزی در وجودش آنقدر ارزش دارد که باید به آن افتخار کرد. مثلا چندان زیبا نیست کسی سینه ستبر کند و صدایش را بیاندازد روی سرش که ایهالناس! من به چشم‌های درشتم افتخار میکنم. آدم باید به چیزی ببالد که برای داشتنش، برای این چنین بالنده شدنش تلاش کرده باشد. وگرنه چشم درشت را که آهوی رمیده در دشت هم دارد

همین! برای امشب حرف دیگری ندارم. نکات بالا را رعایت کرده و بعنوان تکلیف جلسه بعدی به این فکر کنید که باید به چه چیزی از خود افتخار کنید.

  • ماهی