برای مهسا
- ۱۰ نظر
- ۲۷ آبان ۹۵ ، ۲۳:۳۳
اگر خواستگاری دختر از پسر مرسوم بود، بدون شک به پسرهایی درخواست ازدواج میدادم که فارغ از ویژگی های اخلاقی و شخصیتی، حداقل از لحاظ ظاهری شبیه به آنها باشم. بیایید قبول کنیم که بعضی از المان های ظاهری تا حدی میتوانند نشانگر ویژگی های درونی یا اعتقادی فرد باشند؛ نمیگویم مطلقا اما تا حدی چنین است. پسری که ریش میگذارد و موهایش را ساده به یک طرف شانه میزند و دکمه های پیراهنش را تا بالا میبندد و شلوار پارچه ای میپوشد و صندل هایش را با جوراب پایش میکند تا حد زیادی میتواند این تصویر را در ذهن تداعی کند که او فردی معتقد، با گرایشات مذهبی و حتی بسیجی وار است. در مقابل پسری که ابرو برمیدارد و شلوار جین کوتاه میپوشد و یقه پیراهنش را باز میگذارد، شاید از لحاظ اعتقادی و دینی کمرنگ تر باشد. دخترها هم همینند. از نوع پوشش، نوع آرایش، حتی از عکس های پروفایل تلگرام و عکس هایی لایک شده در اینستاگرام میشود تا حدی به شخصیت آنها پی برد. باز هم تاکید میکنم که هیچکدام از اینها قطعی نیستند. لزوما دختری که چادر سر دارد سنتی و مذهبی نیست و لزوما پسری که ابرو برمیدارد بی قید و بی دین نیست. اگر من خودم را دختری با ظاهری ساده و معمولی فرض کنم و تنها با قضاوت از نوع پوششم، اعتقادات مذهبی ام را در حد میانه درنظر بگیرم، قطعا به سراغ پسرهایی نخواهم رفت که از لحاظ ظاهری مذهبی، مذهبی-سنتی و سنتی هستند. حتی به سراغ پسرهایی با اعتقادات کمرنگ مذهبی هم نخواهم رفت. بحث خوب بودن و بد بودن نیست. بحث پذیرش یک سبک زندگی و اعتقادی و رد کردن دیگری نیست. تمام چیزی که قصد گفتنش را دارم این است... هم کفو بودن. شبیه هم بودن. یکی سیاه و دیگری سفید نبودن.
اگر پسر هستید و اینجا را میخوانید و در آستانه ازدواج قرار دارید به خواستگاری دختری نروید که شبیهتان نیست. اگر مذهبی هستید، دختری را انتخاب کنید که قبلا رگه هایی از مذهب را در ظاهرش شناسایی کرده اید. بدون شک همه چیز را نمیشود از ظاهر شناخت ولی خیلی چیزها را میشود از ظاهر فهمید. بعضی از پیشنهادهای ازدواج نوعی توهین محسوب میشوند بس که ترکیب دو طرف عجیب و ناموزون بنظر میرسد. از مطرح کردن چنین پیشنهادهایی بپرهیزید که نه تنها توهین به دختر است، بلکه نوعی ضایع کردن شخصیت پسر هم محسوب میشود.
و من الله توفیق!
از اواسط مرداد، تمام روزهای شهریور و تا میانه مهر من در بحران اقتصادی بودم! رسما هیچ درآمدی نداشتم. نه مدرسه ای بود و نه ترجمه ای. هرچه خرج کردم از جیب پدر بود و قرض گرفتن از دیگران. حالا ولی انگار که آن سربالایی نفس گیر تمام شده. حالا قدر ترجمه هایم را بیشتر میدانم. با علاقه بیشتری پشت لپ تاپ مینشینم و کلمه به کلمه تایپ میکنم. هر مقاله ای که ترجمه میکنم برایم مفهوم خاصی دارد: این یکی بابت قرض شماره یک، این یکی برای قرض شماره دو، این یکی برای قرض شماره سه، این یکی برای قرض شماره چهار. حفره ها که پر میشوند، قرض ها که تمام میشوند، میرسم به خودم. این یکی برای دکتر، این یکی برای کتونی های پشت ویترین، این یکی برای آن قالب های دوست داشتنی مافین و بقیه بند و بساط شیرینی پزی، این یکی برای پس انداز، این یکی برای سینما رفتن هایم، برای کتابفروشی رفتن هایم، برای بسته پستی فرستادن هایم، برای پارچه های گلدار خریدن هایم…
آخ که چقدر مستقل بودن خوب است!
کسی که از بقیه بیشتر دوستش داریم این قابلیت را دارد که سخت تر و تلخ تر و برنده تر با نگاهش، کلامش و رفتارش، و اغلب ناخواسته، به ما آسیب بزند. آدمهایی که از بقیه بیشتر دوستشان داریم هم میتوانند خطرناک باشند؛ گاهی حتی بیشتر از بقیه.
با چُنین شوق تماشای من و زیبایی ات
صبر ممکن هم اگر باشد دگر مطلوب نیست
عبدالحمید ضیایی
خیلی قبلترها وقتی با مامان توی آشپزخانه بودیم و داشتیم بساط ناهار را آماده میکردیم گفتم که عاشق مغز کاهوام. از آن روز هربار که کاهو میشوید مغز آن نصیب من میشود. همین حالا که من در اتاق پشت لپ تاپ نشستم، او در آشپزخانه کاهوها را برگ برگ میکند و در سینک میریزد. از روز برایم روشن تر است که چند دقیقه دیگر با یک مغز کاهوی نصف شده به اتاق می آید و مثل همیشه، دقیقا مثل همیشه، میگوید مغز کاهو بخور تا مغزت بزرگ شه یُخده و بعد میخندد و میرود.