محمدحسن
یکی از پسرهایم، محمد حسن، کیف میکنم از تماشایش. از نهایت لذتی که از یادگیری میبرد، از حرکات سنجیده و مردانهاش، از کلمات آهنگین و بانمکش، از علاقهاش به من، از علاقه زیاد و شیرینش به من که در تک تک رفتارها و کلمات و برگههای امتحانیاش به طرز پنهانی، پیداست. تمرین شب میدهم؛ همه از زیادی تمرینها شکایت میکنند. او آرام، بدون ذرهای جلب توجه، بدون اینکه حتی تلاش کند تا صدایش را بشنوم، به بقیه بچهها یادآور میشود که تمرینها بخاطر یادگیری خودشان است. پسرها که سروصدا میکنند، تلاش میکند تا آرامشان کند. برای بعضی از همکلاسیهایش که درسی را یاد نگرفتند، مشتاقانه و باحوصله توضیح میدهد. خوراکیهایش را به اصرار با من شریک میشود. زودتر از بقیه متوجه کوچکترین تغییرات پوشش و ظاهرم میشود و هر حرفی، دقیقا هر حرفی که میزنم در خاطرش میماند.
محمدحسن انگیزه من است. اشتیاق من است. نمودار پیشرفت من است. آخ که پسر نداشته من است...
- ۱۴ نظر
- ۱۲ دی ۹۷ ، ۱۶:۲۶