شهر خالی از رویا
چهارشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۱۸ ب.ظ
به کسی دل میبندی. خیابون های شهر رو باهاش قدم میزنی. روی نیمکتی میشینی و انگشت هاش رو لمس میکنی. پشت میز کافه ای به چشم هاش خیره میشی. توی پیاده روها قدم هاش رو میشمری. توی کتابخونه به صدای قلبش گوش میدی. همه چیز شبیه یه رویاست. دقیقا شبیه یه رویا... بعد یه روزی میرسه و رویا تموم میشه. جادوها از بین میرن و اون میره و تو تنها میشی. شهر همون شهر سابقه. خیابون هایی داره و نیمکت هایی و کافه هایی و پیاده روهایی و کتابخونه هایی؛ بی هیچ رویایی، بی هیچ جادویی و هیچکس اینو نمیدونه بجز تو که روزی رویایی بودن ِ این شهر رو دیدی و با تمام وجودت لمس کردی
این شهر یه چیزی کم داره...
Before Sunrise-Richard Linklater
- ۹۴/۰۳/۲۰