بوی سیب میدهی دختر :)

هفت سال در بلاگفا نوشتم. بقیه اش را اینجا از سر میگیرم

اینستاگرام من : mahi.hashemi

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

داشتند والس پروانه ها را نقاشی میکردند

سه شنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۷:۰۰ ب.ظ

گفتم تصور کنید قرار است دلنشین ترین صدای عالم را بشنوید. پس جوری بنشینید که مناسب  این حال باشد. بعضی هایشان دست هایشان را زدند زیر چانه شان. بعضی ها شق و رق تکیه دادند به پشتی صندلی. چندتایی هم چشم هایشان را بستند و سرشان را گذاشتند روی میز. برایشان والس پروانه ها را پخش کردم. شنیدند؛ تمام چهار دقیقه و سیزده ثانیه اش را شنیدند. تمام که شد گفتم حالا یک نفس عمیق بکشید. مداد سیاه را بردارید و بدون هیچ حرف اضافه ای، بدون اینکه داد و بیداد راه بیندازید یا غرغر الکی تحویلم دهید هرچیزی را که شنیدید روی کاغذ نقاشی کنید یا بنویسید.

دست به کار میشوند و من بعد از مدت ها لحظه ای را تجربه میکنم که دوست دارم حالا حالا ها تمام نشود. شبیه آنها میشوم. گوشه دفترچه ام مینویسم آسمان آبی بود. دست در دست هم، دوتایی روی چمن های نمدار راه میرفتند. پروانه ای روی شانه اش نشست. دلش لرزید. شروع کرد به دویدن. کمی دورتر، انگار که پرگاری قدیمی باشد. روی یکی ازپاهایش ایستاد و به محوریت همان چرخید. نمیشد اسمش را گذاشت چرخیدن. بیشتر شبیه رقصی بود که برای اتفاقی خاص طراحی شده باشد...

  • ماهی

نظرات (۱۹)

چه خانم معلم خوب خوب خوبی
میشه چند تا سوال تخصصی بپرسم؟ مثلا اینکه کدوم مدرسه تدریس می کنی و برای اینکه معلم چنین کلاسی (این واحد درسی) بشی چه مصاحبه ای از شما گرفته شد که تواناییت سنجیده بشه؟!
من این کامنت رو خصوصی نمیکنم که اگر خواستی جواب بدی مجبور نشی به وبم بیای ولی اگر خواستی خصوصی جواب بدی تصمیم تایید کردن یا نکردنش به عهده ی شما.
اگرم نخواستی جواب بدی که هیچی دیگه! :)
پاسخ:
من با یکی از شرکت های دانش بنیان دانشگاهی کار میکنم. تقریبا سه سالی میشه
از همون اوایل یه سری دوره های تربیت مربی برامون برگزار شد که به نحوی ما رو برای تدریس آماده کنه. البته من بنا به رشته تحصیلیم حوزه اصلی تدریسم "نانو به زبان ساده" برای بچه ها هستش. اما خب توی این مدرسه، دبیرستان فرزانگان، من کارگاه خلاقیت رو برای بچه ها دارم 
وقتی شنیدمش، من هم شروع کردم به نوشتن:

دخترک زیر آسمان بی ابر بهار، می دوید و شادمانه می چرخید. پروانه ها در معیتش می رقصیدند.. خنکای بهار و نم باران به صورت دختر سیلی می زد اما او دلش گرم بود به نگاه پسرکی که با لبخندی محو بر چهره، او را که کم کم دور و دورتر می شد، مهربانانه تماشا می کرد..،  برای او لبخند پسرک عمیق ترین شادی دنیا بود؛ برگشت. به پسرک نگاه کرد که اکنون روی زمین نشسته و زانوها را در آغوش گرفته بود آنچنان گویی در رویایی نزدیک محو شده است..دست پسرک را گرفت و او را به رقصی دو نفره در معیت پروانه ها  برروی چمنهای خیس دعوت کرد..

بعد که نوشته ی شما رو از تصویر این موزیک خوندم فهمیدم چقدر زمین تا آسمان نویسندگی شما و من متفاوته و چقدر من از قافله ی نویسندگی عقبم!!
ولی ممنون که نوشتن یک موزیک رو بهمون یاد دادی :)
و برام جالبه که این موزیک در ذهن من هم مثل شما دویدن شادمانه در چمنهای خیس بهار در معیت یک عشق رو تداعی می کنه.. :)

پاسخ:
خیلی هم عالیه :)
مهشاد...مهشاد جآن...
منو یادته بلاگرِ خوب؟:)
پاسخ:
معلومه که یادمه ^_____^
طوبی و دکمه پلیور:)
  • آرامیس بانوی هزار فصل
  • چقدر قشنگ.یک موضوع و کلی فکرها و تصورات قشنگ
    دوست داشتم میدیم چی کشیدن...

    الان که دارم فکر میکنم میبینم نوشتن چقدر کار راحت تری نسبت به کشیدن...

    و موسیقی چقد از همه ی اینا سخت تره...

    :)
    مهشاد چی تدریس میکنی براشون؟! همه جور کاری میکنی باهاشون!
    چرا انقدر این ریتم موزیکا رو دوس داری؟!! بعضی وقتا احساس میکنم روحت خیلی بزرگتر از اونه ک حتی یه کمیشو درک کرده باشم! چه توی واقعیت وقتی با هم لحظه هاییو داشتیم چه توی دنیای مجازیت و سیب صورتیت
    دارم یه کار بزرگ میکنم مهشاد
    خیلی وقتمو میگیره در حدی که خیلی کم وقتی برام باقی میمونه اونم اخر شب 11 به بعده که معمولا با وبلاگ تو تقسیمش میکنم..
    پاسخ:
    اولا که عارفه خودمی :)
    همیشه با پیام های مهربونت حالمو خوب میکنی :*

    من کارگاه خلاقیت دارم براشون. باهم موزیک گوش میدیم. نقاشی میکشیم. کتاب میخونیم. حرف میزنیم. بازی میکنیم. روز اول یه دیواری بینمون بود انگار. یه دیوار که باعث میشد خیلی بهم نزدیک نشن. نمیدونم چرا...حالا این دیوار برداشته شده ولی. باهام راحتن و حرف میزنن برام. از هرچی دلشون بخواد حرف میزنن. این خیلی خوبه برام :)

    و اینکه یه لبخند پررنگ بخاطر کار بزرگی که داری میکنی ^____^
    ممنون که گذاشتیدش!ممنونننننننننن
    پاسخ:
    :)
    عالی...
    هم آهنگ هم عمل هم نوشته...
  • رها مشق سکوت
  • چقدددر نوشته هایی که مربوط به کلاس هفتمی هاتن لطیفن، حس و حال خوبشون رو از تک تک کلماتش میشه حس کرد
    پاسخ:
    میدونی سنشون سن جالبیه.لب مرز کودکی و بزرگسالین. گاهی میپرن اینور مرز..گاهی میپرن اونور مرز
    یه بار یکیشون اومد گفت خانوم میشه یه چیزی یواشکی بهتون بگم؟ بعد خودشو بهم نزدیک کرد..انگار که بخواد مخفیانه ترین حرف عالم رو بزنه..پرسید خانوم شما ازدواج کردین؟
    :)
    گفتم نه..بعد خندید. رفت به بقیه خبر داد که ازدواج نکردم. بعد یهو همشون ریز خندیدن :)
  • سیده زهرا میم
  • یه بارم اینو واسشون بذار ببینیم واکنشون چیه

    http://s6.picofile.com/file/8217930476/Huseyn_Abdullayev_Heyat_Davam_Edir.mp3.html
    پاسخ:
    این اولین باری بود که می شنیدمش
    یه جور نگرانی میاورد توی دلم...
    ی دنیااا تشکر:-)))
    پاسخ:
    ^____^
    کاش نوشته هاشون رو واسمون بذارین :)))
    پاسخ:
    میذارم..یه روز نوشته هاشون رو میذارم
    هفتمی هات؟؟؟
    پاسخ:
    هفتمی هام :)
  • بانوی آذری
  • چقدر جالب ... توصیف جالبی بود:)
    حالا چیا نوشتن یا نقاشی کردن؟
    من هم میخوام بشنوم
    چه جوری میشه که بشه؟
    چ ب دلم میشینه قلمت

    آفرین


    میشه برای ماهم اهنگشو بذارید؟؟
    پیداش نمیکنم:-((
    چه روش تدریس ایده آلی!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">