زن های معمولی
راست میگفت که زن ها بدون عشقشون زن های معمولی میشن. باید عشقی باشد که اگر در مترو پسربچه بامزه ای را میبینی یاد او بیفتی. که فکری شوی برای عید چندتا گلدان بنفشه بخری. که بنشینی فهرستی بسازی از فیلم هایی که باید با هم ببینیم. که بعضی از اپیزودهای فرندز را هایلایت کنی برای روزهای باهم بودن. که به سرت بزند شاعر شوی و شعر بگویی و قافیه تمام شعرهایت او باشد. که شب ها خواب پاریس ببینی. که شیشه خالی مربا را برداری و هر چند روز یکبار مقداری پول بیندازی تویش که کم کم بشود هزینه سفرهای دوتایی. که برای تعطیلات برنامه ریزی کنی. منتظر تابستان بمانی. برای پانزدهم به پانزدهم هر ماه نقشه بریزی. کتاب های شعر را ورق بزنی. که هربار روبروی آینه خندیدی انگشت اشاره ات را فرو کنی توی چاله کوچک گوشه لبت. که شب ها، نیمه شب ها، دم صبح ها کسی باشد که صدایش کنی. که بی هوا بگویی چیزی بگو... و بی هوا بگوید چه قشنگ شدی یا چقدر هوای این اطراف خوب است یا بیا نزدیکتر؛ که بداند "چیزی بگو" یعنی دقیقا چه چیزی را گفتن.
باید عشقی باشد که بهار را بهار ببینی و تابستان را تابستان. که هرچیز جای خودش باشد. که هرروز مثل دیروز، مثل هرروز، مثل همیشه نباشد. که اگر میخندی با چشم هایت بخندی. که غمت غم باشد و شادی ات شادی. میبینی؟ عشق باید باشد که اگر نباشد اتفاق های بدی می افتد..
- ۹۴/۱۰/۳۰