یه وقت بد نباشه...
پارسال همین موقع ها بود که جماعتی آمدند و دیش ماهواره ما را پرت کردند پایین. ما پرروتر از این حرف ها بودیم. داوود را خبر کردیم. داوود مرد نسبتا جوانیست که شغلش نصب و راه اندازی ماهواره است. شلوار جین گشاد میپوشد و بوی عطر تندش بعد از هربار آمدنش به خانه تا نیم ساعت با ماست. شناخت من از داوود محدود میشود به شنیدن صدایش و تماشای پس کله و بطور کلی نمای پشتش. با این شناخت سطحی میتوانم بگویم که داوود را نمیشود دوست داشت. در حقیقت نسبت تنفر از داوود به دوست داشتنش عددیست بسیار بزرگتر از یک؛ چیزی در حدود هفتاد. و از آنجاییکه تمامی خوانندگان این وبلاگ همچون من پایه ریاضی قوی ندارند، تصریح میکنم که احتمال اینکه از داوود خوشتان بیاید هفتاد برابر کمتر از احتمال این است که با دیدنش دلتان آشوب شود. بعبارت ساده تر داوود آدم نچسبی است!
داوود آمد. ماهواره ما را نصب کرد و رفت. یک هفته بعد طوفان شد و دوباره همه چیز برگشت به نقطه قبل از آمدن داوود. ما باز داوود را خبر کردیم. او آمد. بوی عطرش تا نیم ساعت بعد از رفتنش در خانه ماند و ما بالاخره توانستیم اخبار را از bbc دنبال کنیم و هروقت دلمان گرفت با pmc برقصیم یا لابلای mbcها بچرخیم. یک ماه بعد دوباره آن جماعت آمدند و دیش ما را پرت کردند پایین. ما دیگر داوود را خبر نکردیم و با یک حساب سرانگشتی به این نتیجه رسیدیم که داریم نیمی از درآمدمان را بطور غیرمستقیم خرج داوود میکنیم و از آنجاییکه وظیفه تامین مالی و ایجاد حاشیه امن اقتصادی در زندگی داوود از عهده ما خارج بود لذا از خیر ماهواره داشتن گذشتیم.
اینها را گفتم که برسم به اینکه اگر از استیج حرفی نمیزنم یک وقت حمل بر بی ادبی نباشد خدایی نکرده. ما یکسال است ماهواره نداریم آخر!
- ۹۴/۱۱/۳۰