هیجان انگیز و وحشی
یک سال پیش بود که من شبی تا صبح بیدار ماندم. بعد حوالی هفت صبح روبروی آینه حمام ایستادم. موهایم را شانه زدم، قیچی را برداشتم و برای خودم چتری ساختم. زیادی کوتاه شده بود و نامرتب. شده بودم ورژن آسیایی دخترهای نوجوان فیلم های کلاسیک انگلیسی که در مدرسه شبانه روزی درس میخوانند، زیاد حرف میزنند و چندان محبوب بقیه نیستند. با این همه هیجان انگیزترین و وحشی ترین کاری بود که در تمام زندگی ام انجام داده بودم. فکر و برنامه ای پشتش نبود؛ اصلا و ابدا. در انتهای یک شب ناگهان دلم خواسته بود که چتری داشته باشم و در ابتدای همان صبح به قیافه تازه ام در آینه خیره شده بودم. حالا یک سال گذشته و من همه جور ماجرایی را تجربه کردم. البته هنوز کسی اسلحه روی شقیقه ام نگذاشته و من در جشن رنگ های اسپانیا نرقصیده ام و با کوله پشتی ِ پیکسل بهاری ام به هیچ جایی سفر نکردم و در این یک سال عاشق هیچ مرد تازه ای نشدم. پس نمیشود دقیقا گفت که "همه جور" ماجرایی را از سر گذراندم ولی خب...کم و ساده هم نبودند. اما از بین آن همه ماجرا هیچکدامش و دقیقا هیچکدامش نه وحشی بودند و نه اشتیاق زیادی را در من بیدار میکردند. انگار که هر زندگی سهمیه ای محدود دارد از چیزهای هیجان انگیز ِ وحشی و بعد از خط خوردن نام هرکدام از آنها در فهرست، دیگر همه چیز آرام و بیصدا پیش میرود.
+ تا حالا تجربه کردی؟
- ۹۵/۰۴/۰۱