افسار
چه چیزی به یک پسر اجازه میدهد که در یک رابطه عاطفی غیررسمی نقش قانون گذار را داشته باشد و یک خط کش بگیرد دستش و برای دختر و زندگی اش و عواطفش و روابطش و عقایدش و روزمرگی هایش مرز تعیین کند؟ بدون شک تربیت و عقاید و محیط زندگی و سطح شعور پسر تاثیرگذار است ولی فاکتور نهایی دختر است. اینکه دوست پسرها اجازه دارند رفت و آمد دوست دختر خود را کنترل کنند و روابطش را غربال کنند و روی تصمیمات او برای انتخاب پوشش تاثیر بگذارند و کاری کنند که او از اصول اخلاقی و مذهبی اش فاصله بگیرد یا اصول دیگری را به اجبار بپذیرد به این ربط پیدا میکند که یک جایی دختر راه را برای او باز گذاشته و این حق کنترل کنندگی را دو دستی به او تقدیم کرده است. اینکه در اغلب ازدواج ها زنان کوتاه می آیند و مردها مرزها را میچینند بحث دیگریست. حرف من این است که چرا یک پسر که در بهترین و خوشبینانه ترین حالت یک معشوق/محبوب/دوست پسر/گزینه ای احتمالی برای ازدواج است و هیچ نسبت قانونی و شرعی و عرفی دیگری با دختر ندارد، خود را محق میداند که برای او باید و نباید تعیین کند. تمام مسئله من این است که چرا اینقدر راه را برایشان باز گذاشتیم؟
ترس از رها شدن؟ ترس از دوست نداشته شدن؟ ترس از تنها شدن؟ ترس از تهدیدهای احتمالی و بی آبرویی؟
* کامنت های این پست را میخوانم و صرفا بدون هیچ پاسخی، تایید میکنم.
- ۹۵/۰۷/۰۶