کتلت
دوشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۵، ۰۶:۳۰ ب.ظ
از ویژگی های عجیبم این است که هربار دلشوره میگیرم و دست هایم از ترس اتفاقی نیفتاده بی حس میشوند، کتلت میپزم. سه چهارتا سیب زمینی درشت را پوست میگیرم و هویج را رنده میکنم و پیازها اشکم را در می آورند و صبر میکنم یخ گوشت باز شود و تخم مرغ های روی پیشخوان را میشکنم و بعد ادویه هایم را قاشق قاشق اضافه میکنم و آنوقت میرسم به بخش خوب ماجرا؛ با ولعی تمام نشدنی همه چیز را چنگ میزنم. تمام مراحل قبلی و بعدی همگی حاشیه ایست برای همین چند دقیقه که دلشوره ها میمیرند و دوباره دست هایم جان میگیرند و با لبخند یکی از قدیمی ترین و پیش پا افتاده ترین ترانه هایی را که هیچوقت هم معلوم نیست از کجا و چه وقت توی ذهنم اینطور ماندگار شده، زیرلب زمزمه میکنم. بعد ناگهان همه چیز مهم میشود و مقدس. گویی که کتلت هایم قرار است شکم کودکانی گرسنه را سیر کنند یا طعم خوب ِ فراموش شده ای را به یاد سربازانی تنها بیاورند. با اشتیاق از مایه جادویی ام به اندازه یک توپ کوچک برمیدارم و کف دستم جوری پهنش میکنم که جای انگشت هایم بماند و آنوقت می اندازمش توی روغن. کمی میگذرد و عطرش خانه را پر میکند. حالا حالم خوب است. ترانه قدیمی و پیش پا افتاده ام جای خودش را داده به تکرار مدام این جمله که کتلت تعیین عشق زن است به خانه...
- ۹۵/۰۷/۲۶