رقص نور
چشمهایتان را ببندید و یک زوج عاشق را تصور کنید. زوجهای عاشق عموما بر دو قسمند. گروهی تصور میکنند عاشقند و گروهی دیگر جدا و حقا عاشقند. گروه اول را کنار گذاشته و رها کنید به حال خودشان. آنها همانهایی هستند که هوای عاشقی دیر یا زود از سرشان میافتد و دوره میافتند به بدنام کردن عشق. به بدنام کردن زمانه. به بدنام کردن دخترها و پسرها. که عشق چنین و چنان. که دخترها/پسرها همگی چنینند و چنان. که بد زمانهای شده آقا. اعتماد نکنید و دل نبندید که خنجر میخورید و فلان و بهمان. به تعبیر بنده اینها ابلهند و در بلاهت خود آشکار! پس اگر چنین زوجی را برای تصور انتخاب کردهاید تا وقت هست آنها را شیفت-دیلیت کرده و سریعا زوج دیگری را برای تصور انتخاب کنید که اینها حتی تصورات شما هم آلوده میکنند. خب... حالا به این زوج عاشق ِ به حق فکر کنید. به کلماتشان، نگاه کردنشان، به دوتا بودنهایشان، به امیدهایشان، به دلبستگیها و وابستگیهایشان، به غمگین بودنها و لبخند زدنهایشان، به دلواپسیهایشان، به ترسها و بیقراریهایشان. اصلا این زوج را بگذارید زیر ذرهبین و خوب تماشایش کنید. شاید آنها آنقدر بزرگ نباشند که بتوانند فصلی در داستانهای عاشقانه باز کنند یا مسیری را تغییر دهند یا الگویی بسازند و مثالی بشوند برای بقیه. شاید خیلیهایشان سادهتر و سرراستتر از این حرفها باشند. شاید دوست داشتنشان داستان کوتاه ِ ساده و باورپذیری باشد؛ بی هیج پیچیدگی خاص و پستی و بلندی جانفرسایی. اما حرفم این است که عاشقها هرجوری که باشند، با هر پیشینه و داستان و ماجرایی، باز هم به سهم خود، هرچند کوچک، دنیا را زیبا میکنند.
شبیه تولد کودکی در بحبوحه جنگ یا چاه آبی وسط بیابان؛ شبیه سپیدی موعود در پایان شبهای سیاه، هر زوج عاشق هم بارقه نوریست در دل تمام تاریکیها و ناامیدیهای ممکن.
- ۹۵/۱۱/۱۸