تا همیشه
پیرمرد بداخلاق ِ غرغروی تنهایی که با هیچکس نمیجوشد و همسرش را چند وقتیست از دست داده. منضبط است. صبح به صبح برنامهای روتین را بدون اندکی تغییر دنبال میکند. کوچکترین اشتباهی را برنمیتابد و زبان تندی دارد. با این همه از میان کارهایش میشود فهمید که چقدر شگفتانگیز همسرش را دوست داشته. یکی از رسمهای روزانهاش این است که یک دسته گل صورتی بخرد و برود سر خاک همسرش. گلها را بگذارد در گلدانی پلاستیکی و با همسرش حرف بزند یا اینطور کنارش دراز بکشد. به همسرش میگوید که از وقتی رفته دیگر هیچ چیز سر جایش نیست. همه چیز دارد از هم میپاشد. گلفروشی گلها را گران کرده و وقتی علت گرانی را از مدیر جویا میشوی میگویند که وقت ناهار است و مدیر دارد ناهار میخورد. به زودی کشوری خواهیم داشت که همه آدمها همیشه در وقت ناهار خواهند بود. چه خوب که رفتی سوفیا! چه خوب که حالا عضوی از این کشور نیستی. اینها را میگوید و حسن ختام همیشگی دیدارش این است...دلم برات تنگ شده
اُوِه را که میبینم بیشتر از هر زمان دیگری دلم میخواهد کنار تو پیر شوم :)
+ نمایی از فیلم "مردی به نام اوه" که رقیب فروشنده در اسکار است.
- ۹۵/۱۱/۲۹