یادآورِ لبخند
مهناز تعریف میکرد که در تاکسی خانومی رو دیده که بشدت اخم کرده بوده. اونقدر جدی و شدید که یه خط خیلی عمیق افتاده بوده وسط ابروهاش. میگفت اتفاقا چشم و ابروی خیلی قشنگی هم داشته. مهناز چندباری به سرش زده که در گوشش بگه که حیف این چشم و ابروی قشنگ نیست که اخم میکنید اما هربار ترسیده و منصرف شده. میگفت یه وقتایی حواسمون نیست. داریم به چیزی فکر میکنیم و ناخودآگاه اخم میاد روی صورتمون. گاهی هم اونقدر غمین و عصبانی و ناراحتیم که اخم شده دیفالت چهرههامون.
با مهناز دوتایی قرار گذاشتیم که از این به بعد به اخموها یادآوری کنیم که بیاخم و با لبخند خیلی قشنگترن. دیگه نهایتش اینه که قاطی میکنن و چهارتا قلمبه بارمون میکنن. خب بکنن! یه طرف ماجرا هم اینه که ممکنه گره اخمشون رو باز کنن و بخندن. اونوقت ما میشیم یادآورِ لبخند :)
حالا من میخوام قرار دو نفره با مهناز رو تعمیم بدم. از این به بعد رسالت تک تک ماها این باشه که اولا اخمو نباشیم. دوما اخموها رو به حال خودشون نذاریم
خب؟ :)
- ۹۶/۰۵/۰۶