بعد از یک سال و هفت ماه زندگی مشترک حالا میتوانم با دید نسبتا بهتری درباره ازدواج حرف بزنم؛ درباره تمام بالا و پایینها و صبوریها و سازشها و نگرانیها و برنامهریزیها و چالشها و تنشها و رسیدنها و نرسیدنها و اشکها و لبخندها و آسانیها و سختیهایش. اینکه چقدر آدم را بزرگ میکند. اینکه انگار هر روز زندگی مشترک، پنج روز حساب میشود. اینکه چطور از آن دختر و پسر رها و بیخیال قبل، زن و مردی میسازد پر از مسئولیت.
به خودم فکر میکنم و به محمد که چقدر تغییر کردیم. گاهی تعجب میکنم از خودم که با وسواس جاروبرقی میکشم یا کیسههای سیبزمینی و نان و سبزی به دست از مغازه به خانه میآیم یا در فروشگاه حواسم به قیمت چیزی که برمیدارم هست و همزمان به روزهای باقیمانده تا آخر ماه و قسطها و وامها فکر میکنم. زمانی که قبضهای آب و برق و شارژ ساختمان را میدهم یا وقتی برای عوض کردن ماشینمان برنامه میریزم که چقدر پول داریم و چقدر پول نیاز داریم و چقدر باید بجنگیم و اگر رسیدیم که دم جفتمان گرم و اگر هم نرسیدیم که فدای سر جفتمان، باز بلند میشویم و از اول...
از خودم تعجب میکنم که چطور منِ بیخیال، منِ جدا بیخیالِ ایزیگویینگ تبدیل شدم به زنی که نگران است. از خودم تعجب میکنم که چقدر ساده میتوانم از نگرانیهایم برای مردی صحبت کنم که چهار سال پیش در دانشگاه به او سلام کردم و جواب سلامم را نداد و حالا همسرم است. دیوار و سقف و تکیهگاه و امنیتم است. درمانم است. دوست و همدم و همراهم است.
از خودم تعجب میکنم که میتوانم ساعتها به حرفهایش درباره کار گوش کنم و تلاش کنم راهکار بدهم و سازنده باشم. منی که هیچوقت آدمِ راهکار دادن نبودم. هربار دوستهایم برای درددل و حل مشکلاتشان میآمدند سراغم، من فقط گوش بودم. به من میگفتند سنگ صبور ولی راه و چاه نشان دادن بلد نبودم. حالا همان دختر با جدیت تقلا میکند تا راهی بیابد برای آرام کردن همسرش.
زندگی مشترک ساده نیست؛ اصلا و ابدا. باید مدام و مدام و مدام حواست به خودت و همسرت و زندگیت باشد. باید پویا باشی. دست از یادگیری برنداری. از تغییر نترسی. دوتایی بودن را بفهمی و اگر حال دلت کنار زنی یا مردی که با او زندگی میکنی خوب است، قدر بدانی. بخدا که حال خوب ارزش دارد. مروارید است. الماس است. خاویار است. دلار است. نفت خام است. چه میدانم...
چند مورد باارزش نام ببرید.