در آستانه چهل و پنجمین سالگرد ازدواجش می فهمد که همسرش در گذشته، قبل از اینکه با او آشنا شود، زنی را دوست داشته و زیاد هم دوست داشته. حالا خبر رسیده که آن زن مُرده. مرد آشفته است. شب ها در تخت کنار همسرش دراز میکشد و از "او" میگوید. که موهایش مشکی بود و صدای زیبایی داشت و انگشتری از جنس چوب درخت بلوط به دست میکرد.
نگاه زن را میبینید؟ در نگاهش انگار هیچ چیز نیست. چمدانی پیدا کرده از گذشته همسرش. پر از نامه ها و دست نوشته ها و گل های خشک شده و عکس های قدیمی و حالا زل زده به تصویر زنی مرده که در گذشته دور، در گذشته خیلی دور، معشوقه همسرش بوده. به این فکر میکنم که ما زن ها چقدر میتوانیم شکننده باشیم. که حتی بعد از چهل و پنج سال زندگی، تصویر عشقی مرده از روزهای دور ِ دور ِ دور هم میتواند اینطور برآشفته مان کند.
45 Years-Andrew Haigh