بوی سیب میدهی دختر :)

هفت سال در بلاگفا نوشتم. بقیه اش را اینجا از سر میگیرم

اینستاگرام من : mahi.hashemi

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

این انتظار شیرین

جمعه, ۵ شهریور ۱۳۹۵، ۰۱:۱۷ ب.ظ
شبیه به کودکی که فردا تولدش است، شبیه به قهرمانی که فردا قرار است در جشنی رسمی از او تقدیر شود، شبیه به کارگردانی که فردا اکران عمومی اثر موفقش است، شبیه به مادری که فردا مراسم ازدواج فرزندش است، شبیه به زنی که فردا همسرش از سفری طولانی برمیگردد...
آخ که فردا عزیزترین شنبه من است.
  • ماهی

لیلی خوب ما

چهارشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۵۹ ب.ظ

از معدود زنانیست که به زیبایی اش، به آرامش لبخندش، به چروک کنار چشمانش، به لیلی بودنش حسادت میکنم

  • ماهی

پولی که خرج میکنیم

سه شنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۵، ۰۲:۰۲ ب.ظ
هزار سال است میخواهم یک ریمل بخرم و یک خط چشم و یک رژ لب مدادی پدر مادر دار ِ با اصل و نسب اما هربار که وارد مغازه میشوم دلم نمی آید پول هایم را بدهم به فروشنده. دلیل می آورم که عینک میزنم و از پشت عینک که خط چشم معلوم نیست و مژه هایم هم نیازی به ریمل ندارند و رژلب مدادی پدر مادر دار ِ با اصل و نسب به چه کارم می آید اصلا. میدانید...بعضی چیزها انگار توی کت بعضی آدمها نمیروند اصلا. مثلا مامان حاضر نیست پول به غذای بیرون بدهد یا بابا دلش نمی آید تعمیرات وسایل خانه را به تعمیرکار بسپارد یا دیگری پول به کتاب نمیدهد و کسی دیگر، پول به لباس های پر زرق و برق و همینجور هرکسی حاضر به داشتن بعضی چیزها نیست. این اسمش خساست است؟ عجیب بودن است؟ وسواس فکری داشتن است؟ بنظرم این تنها یک تفاوت جزئی است در نگاه ما به داشته های مالی مان و هیچکس حق ندارد دیگری را یا از آن بدتر، خودش را بابت این تفاوت جزئی سرزنش کند.
  • ماهی

کمی آدم باشیم

چهارشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۳۲ ب.ظ

به گمانم آدم ها گاهی نیاز به شنیدن حقیقت ندارند. مثلا وقتی دختری در لباس عروس با هزار لبخند و شادی به صورت شما نگاه میکند و میپرسد قشنگ شدم؟ حتی اگر آرایش صورت و موهایش عجیب ترین آرایش دنیا برای عروس باشد، باز هم باید به چهره اش لبخند زد و گفت امشب تو از همه زیباتری. بدون شک کسی که در جواب این سوال سرش را کج میکند و میگوید هووووم...وقتی به حرف من گوش نمیدی و میری فلان آرایشگاه اینم میشه نتیجه ش، در حماقت خود آشکارترین است.

  • ماهی

بند بند جانت؛ مهربانی

دوشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۵۵ ب.ظ

منتظرت بودم؛ روی یکی از نیمکت های دانشگاه.

دیر کرده بودی. عصبانی بودم. وقتی رسیدی برایم یک شاخه مریم خریده بودی.

گفتی گلفروشی را گم کردم. دیر شد... 

  • ماهی

بذر شادی

دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۵۳ ب.ظ

اگر به بچه های کار لبخند بزنیم؛ اگر برای درد دل ها و نارضایتی های پیرزن ها و پیرمردهای توی اتوبوس و مترو گوش باشیم؛ اگر به فروشنده ها و صندوقدارها سلام دهیم؛ اگر تراکت های تبلیغاتی را از آدم ها بگیریم و حداقل چند متر دورتر توی سطل آشغال بیندازیم؛ اگر زمانیکه کنار خیابان منتظر ایستاده ایم و تاکسی ها جلوی پایمان می ایستند با خشم و عصبانیت نگاهشان نکنیم و در مقابل، با تکان دادن سر به آنها بگوییم که نیازی به تاکسی نداریم؛ اگر دیرمان شده و دنبال اتوبوس می دویم و راننده صبر میکند تا برسیم، لابلای نفس نفس زدن هایمان از او تشکر کنیم؛ اگر کودکی نگاهمان میکند به جای رو گرداندن از او لبخند بزنیم یا شکلاتی به دستش دهیم، بذر کوچک شادی را در این دنیا کاشته ایم. 

این  کارهای ساده هزینه ای برای ما ندارند. چیزی از ما کم نمیکنند و وقتی از ما نمیگیرند. اما بدون شک میتوانند حال دنیا را خوبتر کنند.

  • ماهی

اولین بار

سه شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۴۷ ق.ظ

همیشه فکر میکنی جور دیگه ای اتفاق می افته. توی ذهنت بهش فکر میکنی. براش رویا میسازی. بهش بال و پر میدی. باهاش زندگی میکنی. اما همیشه اونجوری نمیشه که فکر میکنیم.

مثلا ممکنه وقتی سرت رو فرو کردی توی یه بوقلمون گنده و شبیه احمق ها بنظر میرسی، برای اولین بار بهت بگه که دوستت دارم...

Friends-Season05,Episode08

  • ماهی

سایه پر مهرت

شنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۰۵ ق.ظ

که دنیای بی‌تو مثل کویر است؛ خشک و بی‌آب. بی‌درخت و  بی‌سایه. تو و دوست داشتنت مثل درختی پر برگ، سایه می‌اندازید به سرم. روحم را خنک می‌کنید. خستگی هایم را می‌برید. لبخند می‌نشانید روی لبانم. 

تو و دوست داشتنت خوبید. سایه جفتتان تا ابد بر سرم...

نمایی از فیلم زندگی دوگانه ورونیکا، ساخته کریستوف کشلوفسکی

  • ماهی

او

سه شنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۱۵ ب.ظ

کاش میشد با خدا معامله کرد که ببین خدا جان...اگر فرضا تقدیر من شصت سال زندگی است، بیا و ده سالش را کم کن ولی فقط یک روز، فقط و فقط یک روز او برای من باشد...

  • ماهی

I Feel You in Everything

پنجشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۳:۳۳ ق.ظ

شاعر به دریا نگاه میکرد و یار می دید و به صحرا نگاه میکرد و یار می دید و خوشحال بود. غافل از اینکه یار را در دریا و صحرا دیدن که هنر نیست. من کسی را میشناسم که یار با چشم های بسته می بیند. یار را بی صدا میشنود. بی لمس حس میکند و بی زبان میخواند. کسی را میشناسم که یار در او زندگی میکند. که یک یار است و یک او...

  • ماهی