بوی سیب میدهی دختر :)

هفت سال در بلاگفا نوشتم. بقیه اش را اینجا از سر میگیرم

اینستاگرام من : mahi.hashemi

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

شمشیر دو لبه

شنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۵، ۰۲:۴۹ ب.ظ

کسی که از بقیه بیشتر دوستش داریم این قابلیت را دارد که سخت تر و تلخ تر و برنده تر با نگاهش، کلامش و رفتارش، و اغلب ناخواسته، به ما آسیب بزند. آدمهایی که از بقیه بیشتر دوستشان داریم هم میتوانند خطرناک باشند؛ گاهی حتی بیشتر از بقیه.

  • ماهی

کمی نزدیکتر بیا

چهارشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۵، ۰۶:۰۷ ب.ظ

با چُنین شوق تماشای من و زیبایی ات

صبر ممکن هم اگر باشد دگر مطلوب نیست

عبدالحمید ضیایی

  • ماهی

مامان

چهارشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۳۳ ق.ظ

خیلی قبلترها وقتی با مامان توی آشپزخانه بودیم و داشتیم بساط ناهار را آماده میکردیم گفتم که عاشق مغز کاهوام. از آن روز هربار که کاهو میشوید مغز آن نصیب من میشود. همین حالا که من در اتاق پشت لپ تاپ نشستم، او در آشپزخانه کاهوها را برگ برگ میکند و در سینک میریزد. از روز برایم روشن تر است که چند دقیقه دیگر با یک مغز کاهوی نصف شده به اتاق می آید و مثل همیشه، دقیقا مثل همیشه، میگوید مغز کاهو بخور تا مغزت بزرگ شه یُخده و بعد میخندد و میرود.

  • ماهی

باید و نباید

يكشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۱۶ ب.ظ

فرانک آندروود:

اگه ما هیچوقت کارهایی رو که نباید [انجام بدیم]، انجام ندیم اونوقت هرگز نسبت به کارهایی که باید [انجام بدیم] حس خوبی نخواهیم داشت.

House of Cards-S02E04

  • ماهی

#جدی

چهارشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۵، ۰۵:۱۰ ب.ظ
مهمان سرزده نباشیم

  • ماهی

نیمه شب اتفاق افتاد

سه شنبه, ۴ آبان ۱۳۹۵، ۰۵:۰۴ ب.ظ
تیزر "نیمه شب اتفاق افتاد" را چند هفته پیش دیدم. با صدای بهداد شروع میشود که آهنگ مرضیه را میخواند. ساغرم شکست ای ساقی..بند دلم آدم پاره میشود با شنیدنش. حالا فرقی هم ندارد مرضیه بخواند یا عقیلی یا بهداد یا حتی من! غم دارد این شعر لعنتی. دوست داشتم ببینمش. برایم فیلمنامه و کارگردانی و ساختار هنری و هیچ چیز دیگر اهمیت نداشت. من فقط میخواستم رویا نونهالی را ببینم  و سبز چشم ها و جذابیت میانسالی اش را در پس زمینه صدای بهداد که میخواند ساغرم شکست ای ساقی...
فیلم از نگاه من زنانه است. کاملا پیداست که یک زن کارگردانی اش میکند. از قاب هایش رنگ می چکد و شعر میبارد. زنی عاشق میشود و عشق نامتعارفش را کتمان نمیکند. هوای دلش را دارد. آواز میخواند. تارهای سفید مویش را رنگ میکند. قرمز میپوشد و عشق را پس نمیزند. عشق به سراغش می آید؛ با یک گلدان بنفشه. او ترس هایش را میزند کنار و با عشق قدم میزند.
این متن به هیچ وجه پیشنهادی نیست برای تماشای فیلم. چرا که شاید موضوعش نخ نما باشد و پایانش معلوم باشد و بعضی بازی هایش عجیب و غیرقابل باور. از طرف دیگر موسیقی فیلم زیاد است. بهداد زیادی آواز میخواند که برای من شیرین بود اتفاقا ولی این حجم از موسیقی برای فیلمی استاندارد شاید توجیه پذیر نباشد. در مجموع فیلم ضعیف است. حتی از فیلم قبلی کارگردانش (خانوم) هم ضعیفتر. اما میتواند تماشایش برای برخی شیرین باشد. همانطور که برای من شیرین بود.
نیمه شب اتفاق افتاد-تینا پاکروان
  • ماهی

مامان

شنبه, ۱ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۵۸ ق.ظ

مامان نیست. رفته سفر. از رفتنش یک روز هم نمیگذره ولی تعادل خونه بهم ریخته. تلفن مدام زنگ میخوره. آدم های اون طرف خط بهم میگن جای مامانت خالی نباشه. من میخندم و چیزی نمیگم ولی خب واقعیت اینه که جای مامان خالیه. خیلی هم خالیه...

  • ماهی

یا حتی بیشتر

پنجشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۰۶ ب.ظ

یک مسابقه سخنوری دانش آموزی در سطح شهر در حال برگزاریست. قصه از این قرار است که دانش آموز دوازده تا هجده ساله روبروی دوربین می ایستد و سه دقیقه در مورد موضوعی دلخواه صحبت میکند. بعد هم داوری و مابقی ماجرا. دیروز بچه هایم گله داشتند که هیچ موضوعی برای صحبت کردن پیدا نمیکنند. برایشان مثال زدم که کتابی را معرفی کنید. از آخرین فیلمی که دیده اید حرف بزنید. از شهری بگویید که دوستش دارید. از موضوعی علمی صحبت کنید. از مشکلات مدرسه تان بگویید. فرقی ندارد... از چیزی بگویید که به اندازه سه دقیقه یا حتی بیشتر در موردش حرف داشته باشید. چیزی که شما را به وجد آورده و وادار به صحبت کند.

بعد به این فکر کردم که اگر هجده ساله بودم روبروی دوربین می ایستادم و سه دقیقه از طرز نگاه کردنت میگفتم؛ یا حتی بیشتر...

  • ماهی

ذکر امروز

چهارشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۱۴ ق.ظ

خدا روزی رسونه. میرسونه...

  • ماهی

کتلت

دوشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۵، ۰۶:۳۰ ب.ظ
از ویژگی های عجیبم این است که هربار دلشوره میگیرم و دست هایم از ترس اتفاقی نیفتاده بی حس میشوند، کتلت میپزم. سه چهارتا سیب زمینی درشت را پوست میگیرم و هویج را رنده میکنم و پیازها اشکم را در می آورند و صبر میکنم یخ گوشت باز شود و تخم مرغ های روی پیشخوان را میشکنم و بعد ادویه هایم را قاشق قاشق اضافه میکنم و آنوقت میرسم به بخش خوب ماجرا؛ با ولعی تمام نشدنی همه چیز را چنگ میزنم. تمام مراحل قبلی و بعدی همگی حاشیه ایست برای همین چند دقیقه که دلشوره ها میمیرند و دوباره دست هایم جان میگیرند و با لبخند یکی از قدیمی ترین و پیش پا افتاده ترین ترانه هایی را که هیچوقت هم معلوم نیست از کجا و چه وقت توی ذهنم اینطور ماندگار شده، زیرلب زمزمه میکنم. بعد ناگهان همه چیز مهم میشود و مقدس. گویی که کتلت هایم قرار است شکم کودکانی گرسنه را سیر کنند یا طعم خوب ِ فراموش شده ای را به یاد سربازانی تنها بیاورند. با اشتیاق از مایه جادویی ام به اندازه یک توپ کوچک برمیدارم و کف دستم جوری پهنش میکنم که جای انگشت هایم بماند و آنوقت می اندازمش توی روغن. کمی میگذرد و عطرش خانه را پر میکند. حالا حالم خوب است. ترانه قدیمی و پیش پا افتاده ام جای خودش را داده به تکرار مدام این جمله که کتلت تعیین عشق زن است به خانه...
  • ماهی