بوی سیب میدهی دختر :)

هفت سال در بلاگفا نوشتم. بقیه اش را اینجا از سر میگیرم

اینستاگرام من : mahi.hashemi

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

باران که میبارد تو می آیی

شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۳۴ ب.ظ

گفته بودم آخرین روز رابطه همان روزیست که به سرت بزند ولنتاین را جشن بگیریم!

گفته بودی پس دوست داشتن را جور دیگری جشن میگیریم. مثلا... مثلا چشم هایم را میبندم. دست هایم را بگیر و برایم بخوان.

خوانده بودم...

لالا لالا بهشت من

گل اردی بهشت من

خدا با لطف آورده 

تو را در سرنوشت من


با تمام وجود از ولنتاین و مسخره بازی هایش و بیشتر از آن، از تکاپوی آدم ها برای جشن گرفتن آن بیزارم. اصلا دوست داشتن که بهانه نمیخواهد. هروقت دلت کشید یارت را بغل بگیر. گونه اش را ببوس. برایش شعر بخوان. یک شاخه گل برایش هدیه بیاور. اصلا تصمیم بگیر بیشتر از قبل دوستش داشته باشی. دوست داشتن را اینطور جشن بگیر هموطن! خرس و شکلات و این بند و بساط ها دیگر چه صیغه ایست

  • ماهی

و قسم به دوست داشتن

سه شنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۱۶ ب.ظ

دوست داشتن نیروی عظیمی ست. آنقَدَر که میتواند نیروی بالابرنده آسانسوری با ظرفیت پنجاه نفر را تامین کند یا از این هم بیشتر حتی... فرض کن یک طناب ببندی به کوه و بعد طناب را ببندی به ماشین و بعد نیرویی معادل با نیروی دوست داشتن را به آن اعمال کنی. حتی اگر اصطکاک هم درنظر بگیری، نیروی اعمالی به اندازه ای بزرگ است که میتواند تا صد سال آن کوه را حرکت بدهد. اصلا چرا اینقدر صغری کبری بچینم. همین را از من قبول کن رفیق که دوست داشتن خیلی بزرگ است و خودت هم این را خوب میدانی. آدم وقتی کسی را دوست دارد انگار که تمام خوبی های جهان جمع شده باشد در وجود آن یک نفر. آن یک نفر میشود مرکز جهان. میشود مختصات همه چیز. کافیست بخندد. گویی که دنیا خندیده. کافی ست اشک به چشمش بیاید. انگار که جهانی عزادار شده باشد. من از عشق حرف نمیزنم که حسابش از دوست داشتن جداست. عشق اگر آتش باشد، دوست داشتن گرمای مطبوعیست که نمیبینی و حسش میکنی. عشق اگر دریا باشد، دوست داشتن سرچشمه است. عشق اگر کودک باشد، دوست داشتن مادر است. دوست داشتن مثل پیچک است. میپیچد به در و دیوار قلبت. دلت را قشنگ میکند. تو با دوست داشتن جوانه میزنی. سبز میشوی. زن میشوی.

آخ که دوست داشتن خیلی خوب است رفیق...

  • ماهی

بایگانی

جمعه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۱:۲۲ ق.ظ

یکسالی میشد که سراغش نرفته بودم. امشب برای پیدا کردن فایلی قدیمی روشنش کردم؛ بعد از یکسال. حالا از پشت همین کامپیوتر قدیمی دارم اینها را مینویسم و آخ که چه چیزهایی که اینجا پیدا نکردم. اولش رسیدم به یک new folder و عکس های خودم را دیدم که لپ هایم تپل تر بود و موهایم کوتاهتر و ابروهایم عجیب غریب تر. بعد گوش دادم به مکالمه ضبط شده ای که یک طرفش من بودم و داشتم ماجرایی را برای کسی تعریف میکردم و جوری جیغ میزدم و لابلای حرف ها آب دهانم را قورت میدادم که اگر نمی شناختی ام خیال میکردی دختر بچه دوازده ساله ای هستم با موهای خرگوشی نارنجی که پاهایش را تکیه داده به دیوار کنار تخت و یک آب نبات پرتقالی هم گوشه لپش خیس میخورد. بعد رسیدم به یک fjlkdf؛ دقیقا به همین نام. یک زمانی عادتم بود که انگشت هایم را بکوبانم روی کیبورد و بعد کلمه عجیب  بدست آمده بشود نام یک پوشه. نیمی از پوشه های سیستمم با همین شیوه نامگذاری شده بودند. خوب یادم است که یکبار داشتم برای یک فایل اسم انتخاب میکردم که دیدم پیغام داد فایل دیگری با همین نام موجود است. چقدر احتمال دارد که دوبار بصورت تصادفی انگشت هایتان را دقیقا در نقطه ای یکسان فرود آورید؟ کم..خیلی کم. یادم نیست که آن لحظه چه فکری از ذهنم گذشت ولی بعید نیست که به نشانه ها فکر کرده باشم و خب...من هربار به نشانه ها فکر میکنم بلافاصله بعدش به کسی میگویم دوستت دارم...

مسخره است.نه؟ 

  • ماهی

Still

دوشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۲۰ ق.ظ

مردی بود. یاری داشت. او یار را دوست داشت و یار او را. بعد یک روز آمد و یار رفت. مرد غمگین شد. ضعیف شد. شکست خورد. افتاد روی زمین و بعد بلند شد. تغییر کرد. خواست انتقام بگیرد. گرفت اما هنوز عاشق بود. هنوز هم که یار را می دید گریه اش میگرفت.

Three Colors:White-Krzysztof Kieślowski

  • ماهی

صبح میشه این شب

شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۱:۳۰ ق.ظ

= به آسمون نگاه کن...این فقط یه داستانه؛ قدیمی ترین داستان.

+ چه داستانی؟

= روشنایی در برابر تاریکی. 

+ بنظر میاد که سیاهی نسبت به روشنایی حجم بیشتری رو گرفته.

= آره ولی میدونی...یه زمانی فقط تاریکی و سیاهی بود. اگه از من بپرسی میگم روشنایی داره پیروز میشه 

True Detective-Season1,Episdoe 8

  • ماهی

آپارتمان شماره چهار

چهارشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۲۵ ب.ظ
به ازدواج که فکر میکنم خانه ای را تصور میکنم با پرده های حریر سفید که بوی دارچین و وانیل میدهد و روشن است و به یخچالش قبض های برق و آب با آهنرباهای رنگی چسبانده شدند و بعد مردی را میبینم که کت سرمه ای دارد و عینک مشکی میزند و دست هایش بزرگ است و من گوشه ای از این تصویر به همه چیز لبخند میزنم؛ به مرد و گلدان ها و پرده های حریر و فرش های پر نقش و قاب عکس های روی دیوار.
  • ماهی

زن های معمولی

چهارشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۵۹ ق.ظ

راست میگفت که زن ها بدون عشقشون زن های معمولی میشن. باید عشقی باشد که اگر در مترو پسربچه بامزه ای را میبینی یاد او بیفتی. که فکری شوی برای عید چندتا گلدان بنفشه بخری. که بنشینی فهرستی بسازی از فیلم هایی که باید با هم ببینیم. که بعضی از اپیزودهای فرندز را هایلایت کنی برای روزهای باهم بودن. که به سرت بزند شاعر شوی و شعر بگویی و قافیه تمام شعرهایت او باشد. که شب ها خواب پاریس ببینی. که شیشه خالی مربا را برداری و هر چند روز یکبار مقداری پول بیندازی تویش که کم کم بشود هزینه سفرهای دوتایی. که برای تعطیلات برنامه ریزی کنی. منتظر تابستان بمانی. برای پانزدهم به پانزدهم هر ماه نقشه بریزی. کتاب های شعر را ورق بزنی. که هربار روبروی آینه خندیدی انگشت اشاره ات را فرو کنی توی چاله کوچک گوشه لبت. که شب ها، نیمه شب ها، دم صبح ها کسی باشد که صدایش کنی. که بی هوا بگویی چیزی بگو... و بی هوا بگوید چه قشنگ شدی یا چقدر هوای این اطراف خوب است یا بیا نزدیکتر؛ که بداند "چیزی بگو" یعنی دقیقا چه چیزی را گفتن.

باید عشقی باشد که بهار را بهار ببینی و تابستان را تابستان. که هرچیز جای خودش باشد. که هرروز مثل دیروز، مثل هرروز، مثل همیشه نباشد. که اگر میخندی با چشم هایت بخندی. که غمت غم باشد و شادی ات شادی. میبینی؟ عشق باید باشد که اگر نباشد اتفاق های بدی می افتد..

  • ماهی

در چند ثانیه

سه شنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۰۵ ق.ظ

برای ساعت ده بلیت رزرو کرده بودم که امروز بروم سینما. دیشب لباس هایم را اتو زدم و گذاشتم لبه تخت. بعد اسم سه تا از کتاب هایی را که دوست داشتم بخرم نوشتم روی کاغذ که بعد از سینما بروم کتابفروشی. حتی به مامان گفتم ممکن است ناهار نیایم خانه. برای خودم برنامه ریختم که ناهار را بروم یک جایی که لجن درمال نباشد. گفتم حالا که حالم خوب است، حال که پول دارم، حالا که وقتم آزاد است بروم جشن بگیرم. تا دیشب همه چیز خوب بود. من حتی خواب دیده بودم که رفتم توی یک کافه نشستم و دارم کیک شکلاتی میخورم و موسیقی خوب میشنوم و لبخند آدم ها را تماشا میکنم. تا صبح همه چیز خوب بود. من حتی صبح زود بیدار شدم و حمام کردم. موهایم را شانه زدم. صبحانه ام را خوردم. بعد از ماه ها ناخن هایم را لاک زدم و به مژه هایم ریمل کشیدم. مامان از آشپزخانه صدا زده بود که موهایت را بباف. وقتی موهایت را میبافی شال روی سرت قشنگتر مینشیند. من موهایم را بافتم. حتی به این فکر کردم که چند روز دیگر دوباره چتری هایم را کوتاه کنم.

همه چیز خوب بود. داشتم آماده میشدم که کم کم بروم و جشن کوچکم را شروع کنم که ناگهان رنگ ِ همه چیز رفت. حوصله ام ته کشید. انرژی ام تمام شد. دلم گرفت. خواستم گریه کنم. اشکم نیامد. موهایم را باز کردم. صورتم را شستم. دراز کشیدم روی تخت و به این فکر کردم که با کی حرف بزنم؟ با کی حرف بزنم؟ به سرم زد همینطور برحسب تصادف اعداد را بچینم کنار هم و به آدم های غریبه زنگ بزنم. صدای هرکدامشان که کمی گرم بود برایش حرف بزنم. بگویم که من تا همین چند دقیقه پیش حالم خوب بود. هیچ اتفاق بدی نیفتاد ولی دیگر حالم خوب نبود. تنها به فاصله چند ثانیه. باور میکنی؟ و بعد او احتمالا باور نکند و گوشی را رویم قطع کند یا حتی فحش را بکشد به جانم. یکی از بزرگترین ترس هایم در زندگی همین است؛ که کسی فحش را بکشد به جانم. برای همین آمدم و اینها را نوشتم اینجا

  • ماهی

هیچوقت

سه شنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۳۳ ب.ظ


هیچوقت هیچوقت به هیچکس و هیچ چیز توی زندگیت تکیه نکن جز خودت. خب؟ منتظر نباش هیچکس کنارت وایسته دستتو بگیره. میفهمی؟ هیچوقت...

شهرزاد-حسن فتحی- قسمت سیزدهم

  • ماهی

برای زهره

دوشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۱۱ ب.ظ

حالا دیگر باران معنی دارد. مرخصی و بی خوابی و بیخودی خندیدن معنی دارد. قرص آهن معنی دارد. حالا دیگر پیاده روی طولانی معنی دارد. انگار همه چیز دارد از نو روایت میشود. انگار یک دست توانا یک قلم تازه و خوش تراش را برداشته و شروع کرده به نوشتن قصه ای جدید. ما قهرمان های این قصه جدیدیم. میبینی چه خوب دارد نوشته میشود؟


زهره...

به اندازه همه روزهایی که هوایم را داشتی و دستم را گرفتی و کمکم کردی و شدی یک گوش شنوا و من دردهایم را آوردم پیش تو و تو رازهایم را شنیدی و اشک هایم را شنیدی و نق و نوق هایم را شنیدی و خواهرانه هرچه که لازم بود نشانم دادی. به اندازه همه آن روزها و هزار بار بیشتر برای آرامش این روزهایت خوشحالم. شبیه این جمله هایی که روی کارت های کوچک با خط خوش مینویسند و میچسباند روی دسته گل های بزرگ و برای کسی هدیه میبرند؛ میخواهم بگویم پیوندت مبارک خوب بخت جان. پیوندت مبارک :)

  • ماهی